در خانه
- توضیحات
- منتشر شده در جمعه, 13 دی 1392 19:16
- نوشته شده توسط مدیر
«بدون او»
در طول سال هایی که برای کار و هم چنین سربازی در تهران بود، در خانه ی ما زندگی می کرد. سید حسن هم صحبت من و همبازی خوبی برای بچه ها بود. همین باعث می شد اگر چند روز به خانه نمی آمد حسابی دل مان برایش تنگ می شد.
............................
وقتی به جرم همراه داشتن اعلامیه ی امام به زندان افتاد به اتفاق پسرم برای ملاقاتش به زندان قصر رفتیم. در بین راه هم مقداری میوه خریده و با خود برده بودیم. وقتی به ورودی زندان رسیدیم و خواسته مان را مطرح کردیم، گفتند:
- میوه ها را روی سایر میوه هایی که برای زندانیان آورده اند، بگذارید، ما خودمان تحویل شان می دهیم!!.
بالاخره پس از کلی معطّلی اجازه ی ملاقات را دادند که با گذشتن از یک راهرو به اتاقی رسیدیم. در آن جا می توانستیم از پشت شیشه با ایشان صحبت کنیم.
همین طور که منتظر وارد شدن سید حسن بودیم با کمال تعجب مشاهده کردیم شخصی پشت شیشه آمد و روی صندلی نشست و خودش را سید حسن تقوی معرفی کرد. من گفتم:
- می خواهم با برادرم ملاقات داشته باشم؟! آن وقت شما....
- سید حسن تقوی، من هستم.کارتان چیست؟
عجیب این بودکه مشخصات خانوادگی ما را به صورت ریز و دقیق می دانست. معلوم بود می خواهد اطلاعاتی به دست آورد؛ ولی وقتی با ایستادگی ما مواجه شد با ناراحتی از جایش بلند شد و رفت.
بدون نتیجه برگشتیم؛ اما خوشبختانه یکی دو ساعت بعد سید حسن آزاد شد و از تنهایی در آمدیم.
«به نقل از خانم سیده فاطمه تقوی خواهر شهید پاسدار سید حسن تقوی»