پشت جبهه
- توضیحات
- منتشر شده در یکشنبه, 04 خرداد 1393 02:17
- نوشته شده توسط مدیر
«به فکر دفاع»
برای جمع کردن کمک های مردمی به جبهه آمده بودند.
- آقای واحدی؛ شما 2 تا گوسفند بدهید.
- بروید و از گلّه ی ما 20 تا بردارید.
اول خیال کرده بودند شوخی می کنم؛ اما بالاخره رفته بودند و ده رأس برداشتند.
خدایی؛ آن زمان همه به فکر دفاع بودند؛ جوان ها می جنگیدند و از کشور محافظت می کردند.کسانی هم که سنّ شان بالاتر بود پشت جبهه از طریق دامداری و کشاورزی نیاز کشور را تأمین می کردند.
«به نقل از مرحوم حاج حسین واحدی پدر شهید محمد رضا واحدی»
«تبلیغ جبهه»
مرخصی که می آمد تازه کارش شروع می شد؛ از این خانه به آن خانه می رفت و تبلیغ جبهه را می کرد. دست بردار هم نبود.
.......................................................
یک بار که آمده بود موضوعی را مطرح کرد؛
- باید تو را با خودم به جبهه ببرم.
- محمد رضا جان؛ من بچه ی کوچک دارم. نمی شود؛ پشت جبهه هر کاری باشد انجام می دهم اما جبهه... نه؛ نمی توانم.
... دلش می خواست همه آن جا باشند.
«به نقل از پدر و خواهر شهید محمد رضا واحدی»