شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح خاطرات ویژگی ها مقاومت

مقاومت

«خط مقدّم»

شدت گرمای اهواز همه را کلافه کرده بود. در این اوضاع و احوال یکی از بچه ها با ناراحتی گفته بود: حداقل یک کولر که می توانند به ما برسانند تا از گرما نمیریم. عباس که این سخن را شنیده بود در جواب گفت: «اگر کولر می خواهی پس در جبهه چه کار می کنی؟! گاهی در خط مقدم آب هم برای خوردن نیست و سایه ای بالای سرت نداری». کلامش آن چنان قرص و محکم بود که بنده ی خدا را شرمنده ساخت.

«به نقل از آقای نقی عباسیان از دوستان شهید علی رضا(عباس) واحدی

«ایستاده»

چند روزی از شروع عملیات کربلای پنج گذشته بود و ما هم مشغول کار بودیم تا جاده و خاکریزها را درست کنیم؛ اما دود بولدوزرها و گریدرها به دشمن گِرا می داد و اجازه‌ی ادامه‌ی کار را از راننده‌ها می گرفت؛ تا این که تصمیم بر این شد کار را در شب دنبال کنیم؛ آن‌هم با چراغ خاموش!
تازه دستگاه ها را خاموش کرده بودیم که آقای شاهچراغی به سمت‌مان آمد و گفت:
-    یکی از گریدرها در خط مقدم خراب شده، باید برویم و به راننده‌اش کمک کنیم.  
راه افتادیم به سمت خط، تا به سه راهی یا میدان امام رضا علیه السلام رسیدیم؛ منطقه‌ای در شلمچه و خط مرزی، که کمتر کسی می‌توانست سالم از آن عبور کند.
درست در چنین موقعیتی، یعنی وسط میدان و زیر آتش مستقیم دشمن، سیّد حسن کنار گریدر، تنهای تنها ایستاده بود.
دقیقاً بیست و چهارم بهمن 65 ، ساعت حدوداً چهار و نیم بعد از ظهر.  
وقتی رسیدیم بلافاصله مشغول کار شدیم و نیم ساعتی هم با گریدر ور رفتیم؛ از طرفی با سید حسن هم صحبت می کردیم که ناگهان انفجار شدیدی رخ داد...

نیم ساعتی از حادثه گذشته بود که به هوش آمدم؛ به ذهنم آمد هدف گلوله‌ی توپ قرار گرفته‌ایم. البته بعد از مدتی متوجه شدم کار راکت هواپیما بوده. به این طرف و آن طرف نگاه کردم، دیدم سید علی هم زخمی شده؛ اما سید حسن با اصابت ترکِش به شهادت رسیده بود.

«به نقل ازآقای علی اصغر مطلبی نژاد دوستان شهید سید حسن شاهچراغی(فرزند سید علی)»

«وسط میدان»

بیست و چهارم دیماه 65 خبر دادند گِریدِری که سید حسن روی آن کار می‌کرده در سه راهی یا به تعبیر دیگر میدان امام رضا علیه‌السلام خراب شده و منتظر کمک مانده است. هر فردی که با مختصات این منطقه، در زمان جنگ آشنا باشد، خوب می داند صحبت از چه جایی است؛ مکانی که کمتر می‌توان مثلش را نشان داد؛ نقطه‌ای دائماً در معرض آتش دشمن که برای لحظه‌ای امکان توقف در آن نبود. حالا گریدر، درست وسط میدان از کار افتاده بود و سید حسن هم رهایش نکرده بود.
خلاصه نمی‌شد دست روی دست گذاشت؛ به اتفاق علی اصغر مطلبی نژاد با یک دستگاه تویوتا راه افتادیم تا ببینیم چه کاری می‌توانیم، بکنیم. خلاصه به هر زحمتی که بود خودمان را رساندیم به آنجا و کارمان را شروع کردیم؛ اما هنوز دقایقی نگذشته بود که انفجاری مهیب رخ داد؛ من فقط این قدر متوجه شدم که چیزی ما را از زمین جدا کرد و دوباره محکم به زمین کوبید.
درست نمی‌دانم چه مدت روی خاک‌ها افتاده بودم اما وقتی به هوش آمدم، احساس کردم گلوله، دقیقاً كنار گريدر به زمين خورده و از ناحيه پا و صورت مجروح شده‌ام؛ آقاي مطلبي نژاد هم از ناحيه پا به شدت مجروح شده و روي زمين افتاده بود؛ اما سید حسن در همان لحظات اول، بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسیده بود.

«به نقل از آقای سید علی شاهچراغی از دوستان شهید سید حسن شاهچراغی(فرزند سید علی)»