شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح خاطرات انقلاب اسلامی انقلاب اسلامی(قیام و مبارزه)

انقلاب اسلامی(قیام و مبارزه)

«برای انقلاب»
جمعیت به میدان شهدا1رسیده بود و من هم گَرم شعار دادن علیه رژیم بودم که احساس کردم کسی بازویم را گرفت؛ یک لحظه نگران شدم. با خودم گفتم: چه کسی با من کار داره؟!
صورتم را که برگرداندم با چهره ی مهربان پدرم روبرو شدم.
-    بابا؛ کاری داشتید؟
-    آری جانم؛ می خواستم بگویم: از شما دو نفر یکی تان برای انقلاب باشد اما دیگری باید بماند و به من کمک کند.
..................................
تقدیر الهی از بین ما، سید حسن را برای انقلاب برگزید.

«به نقل از حجت الاسلام و المسلمین سید حسین تقوی برادر شهید پاسدار سید حسن تقوی»

1- میدان شهدای شهرستان دامغان

«تعقیب و گریز»

آقای حاج اصغر سلمانی می گفتند:
سید حسن به همراه یکی از دوستانش جهت توزیع اعلامیه ی حضرت امام(ره) به حسن آباد آمده بودند و تصمیم داشتند پس از اتمام کار، به سرعت از روستا خارج شوند اما ماشین شان خراب شد و هر چه تلاش کردند ماشین روشن نشد.
درهمین اوضاع و احوال یکی از اهالی، حضور سیدحسن و دوستش را به ژاندارمی اطلاع داده و آن ها هم در صدد دستگیری او بر آمدند. من تا متوجه خطر شدم سریع به سراغ شان رفته و قضیه را گفتم و کمک شان کردم که زودتر فرار کنند؛خدا را شکر قبل از رسیدن نیروهای رژیم موفق به ترک آبادی شدند.

« حجت الاسلام و المسلمین سید حسین تقوی برادر شهید پاسدار سید حسن تقوی به نقل از حاج اصغر سلمانی »

«قیطریه»

با این که عمده ی فعالیتش حضور در تجمعات ضد رژیم بود ولی هنگامی که خانه بود کمتر در این باره سخن می گفت و به همین مقدار اکتفا می کرد که امروز تظاهرات در کدام خیابان بود و فردا کجا برگزار می شود. یادم هست یک بار با اخوی سید حسین درباره ی برنامه ی سخنرانی آیۀ الله بهشتی در قیطریه صحبت می کردند که در آن مراسم شرکت کردند.

«به نقل از خانم سیده فاطمه تقوی خواهر شهید پاسدار سید حسن تقوی»

«جمعه ی خونین»

جمعه ی سرنوشت ساز 17 شهریور بود و پدرم تصمیم داشت تعمیراتی در منزل انجام دهد مثل نقاشی درب ساختمان و ... ،. اما از آن جایی که خانه ی ما به میدان ژاله (17 شهریور) نزدیک بود طبیعتاً کوچه مقداری شلوغ بود؛ خلاصه روز خوبی برای کار نبود. به سبب کنجکاوی و برای این که بدانم چه اتفاقی خواهد افتاد تا نزدیک بانک صادرات شعبه ی عباس آباد رفتم که مسیر را گم کردم اما آن قدر گشتم تا سرانجام به کوچه ی خودمان رسیدم.
همین طور که با خستگی به سمت خانه می آمدم یک لحظه متوجه شدم دایی حسن سوار پیکانش هست و به سرعت به دنبال ماشینی می رود که از صندوق عقب آن خون روی زمین می ریزد؛ وقتی این صحنه را دیدم شروع کردم دویدن دنبال ماشین ها تا این که سر کوچه ایستادند.
دایی که متوجه حضورم شده بود بلافاصله پیاده شده و درب صندوق عقب ماشین را بست تا چشمم به پیکری که در آن بود، نیفتد.
-    دایی چه اتفاقی افتاده؟! چرا از صندوق عقب این ماشین خون می چکد؟!
-    میدان ژاله (17 شهریور) بودیم که گارد شاهنشاهی به مردم حمله کرد؛ خیلی ها شهید و مجروح شدند. راننده ی ماشین برای این که پیکر این جوان به دست مأمورین نیفتد آن را پشت ماشین گذاشته تا به خانواده اش برساند.

«به نقل از آقای سید حسین(رضا) تقوی خواهر زاده ی شهید پاسدارسید حسن تقوی»

«راه»

یادش به خیر؛ دامغان چه روزهایی را پشت سرگذاشت!

محمد رضا مثل خیلی از جوان های دیگر خودش را به سخنرانی های پرشور شهید شاهچراغی می رساند که همراه پدر بزرگوارشان مرحوم حاج آقا سید مسیح، وظیفه ی هدایت مبارزه را بر دوش داشتند.
جالب این بود که بلافاصله هم به حسن آباد می آمد و هر چه را در این مجالس شنیده بود، برای بچه هایی که هنوز با نهضت امام آشنایی نداشتند تعریف می کرد و راه را به آن ها نشان می داد.

«به نقل از مرحوم نوروز واحدی برادر شهید محمد رضا واحدی»

«انقلابی ها»

روزها کم بود که شب ها هم راه می افتاد و می رفت روستاهای اطراف.
..........................
یک شب در روستای فرات، افرادی بچه ها را ترسانده بودند. خودش می گفت:
-     دوستانم فرار کردند، اما من ایستادم.
 گفتم:
-    محمد رضا؛ حسن آباد هنوز جای کار دارد؛ آن وقت شما رفته اید سراغ فرات؟! اگر برخی مخالفت کرده اند شاید به این خاطر بوده که سنّ تان کم است... بندگان خدا نمی خواسته اند مشکلی ایجاد شود.

البته از طرف دیگر به چند نفر از فراتی ها مثل فرزندان مرحوم کربلایی علی اکبر پیغام دادم شما که انقلابی هستید باید از بچه ها حمایت کنید. آن ها هم انصافاً جمع شده و کمک خوبی کرده بودند.

«به نقل از مرحوم حاج حسین واحدی پدر شهید محمد رضا واحدی»

«حضور»

اهل شرکت در تظاهرات و مبارزه با رژیم ستم‌شاهی بود؛ گاهی وقت‌ها به اتّفاق بعضی از رفقایش از روستا راهی شهر می شد تا در تظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت کند.

«به نقل از آقای سید علی شاهچراغی پدر شهید سید حسن شاهچراغی»