خدمت به مردم
- توضیحات
- منتشر شده در جمعه, 27 ارديبهشت 1392 14:43
- نوشته شده توسط مدیر
«یکپارچه شور»
یک شب،که در مأموریت گشت  جاده شاهرود – دامغان بود، به من که در سپاه بودم، بیسیم زد.
-    بابا ... بابا ... کبریت داری؟
-    آری دارم ... بیا ... .
-    باشه تا چند دقیقه ی دیگه می آم. 
همین که گفت:کبریت؛ فهمیدم آن را برای چی می خو اهد. 
محمدحسن آن روزها تازه از بیمارستان و مجروحیتی که منجر به قطع عصب دستش شده بود فاصله می گرفت و در آن شرائط طبعاً بیش تر احساس سرما می کرد و باعث ناراحتی اش می شد؛ نداشتن آرام و قرار و نیز دلواپسی برای  امنیت و آسایش مردم، نگذاشته بود که دوره ی درمانش را کامل کند.
می خواست آتشی برای گرم نگه داشتنش برپا کند !!! 
" به نقل از پدر شهید محمد حسن واحدی"
 
 
