آرزوی شهادت
- توضیحات
- منتشر شده در جمعه, 27 ارديبهشت 1392 14:47
- نوشته شده توسط مدیر
«راهیِ کربلا»
بارها حضور در منطقه و جراحت های متعدد، وضعیتش را بدانجا کشاند که دیگر دکترها هم نتوانستند کاری برای دستش که در والفجر هشت ترکش خورده بود،انجام دهند؛ با این که یک ماه هم بستری بود، عصب دست ازکار افتاد.
در این اوضاع امیدمان این بود،دستور پزشکان به لزوم استراحت مطلق، موجب شود مدت بیشتری را در دامغان بماند ولی هنوز بهبودی اش را به صورت کامل به دست نیاورده بود که راهی شد،
می خواست خودش را به عملیات کربلای پنج برساند؛ رفت و در همین سفر هم به کاروان شهیدان حسنیی ملحق شد.
«به نقل از پدر شهید محمد حسن واحدی»
«هر سه نفر»
محمّد خراسانی که خودش از مجروحین عملیات بود به اتفاق عباسعلی خراسانی به خانهی ما آمدند تا از سید حسن احوالی بپرسند.
محمّد، به سید حسن که با عصا خودش را کنار حوض داخل حیاط رسانده بود، گفت:
- نمی دانم چرا ما لیاقت شهادت را نداشتیم؟! خدا رحمت کند یوسف پریمی را، او رفت؛ سید مجتبی[شمسی نژاد] هم که پیکرش معلوم نیست کجاست؛ افسوس که ماندیم!.
همین که او این جمله را بر زبان آورد، سید حسن جواب داد:
- محمد، صبرکن؛ این راه ادامه دارد.
...........................
از این دیدار زمان زیادی نگذشت که هر سه در کربلای پنج به آرزوی شان رسیدند.
«به نقل از آقای سید علی شاهچراغی پدر شهید سید حسن شاهچراغی»
«پایانی بر انتظار»
عملیّات کربلای چهار ناتمام مانده بود و این یعنی فرصتی برای خانوادهها جهت دیدن فرزندانشان. سید حسن هم مرخصی آمده بود؛ اما در همین زمان هم مدام به فکر جبهه بود؛ مرتب با جهاد در ارتباط بود تا این که در تماسی متوجه شد، بچّه ها عازم منطقه هستند.
هنوز چند روزی از زمان مرخصیاش نگذشته بودکه دوباره راهی شد تا شاید کربلای پنج، پایانی بر انتظارش باشد؛ همین طور هم شد.
«به نقل از آقای سید علی شاهچراغی پدر شهید سید حسن شاهچراغی»