خانواده ی شهید
- توضیحات
- منتشر شده در جمعه, 27 ارديبهشت 1392 14:57
- نوشته شده توسط مدیر
«افتخار من»
مثل همیشه بعد از تمام شدن عملیات، تعدادی شهید و مجروح آورده بودند. شهید علی رضا پسر مشهدی جواد واحدی هم در میان شان بود.
به آقای خورزانی گفتم: از محمدحسن خبری دارید؟
- ... اطلاعی ندارم، فعلاً که خبری نیست.
- آقای خورزانی! آفتاب که بالا بیاید همه چیز روشن می شود؛ دلواپس من نباش، من آماده ام. خودش گفته که دیگر نامه نمی دهم، این یعنی شهادت.
هنگامی که در سپاه با پیکر خونین اش مواجه شدم، بی اختیار گفتم: بابا جان، مرا در برابر اسلام و انقلاب سرفراز کردی. خوشا به حالت که در راه خدا قدم برداشتی.
" به نقل از پدر شهید محمد حسن واحدی"
«مثل دیگران»
ما افتخار می کنیم؛... این راهی است که امامان (علیهم السلام) رفته اند؛ او که تنها شهید نشده؛ محمد رضا هم مثل دیگران؛ او بهتر از بچه های مردم نبوده است.
«به نقل از مرحوم حاج حسین واحدی پدر شهید محمد رضا واحدی»
«حلالم کن»
دو فرزندم در راه اسلام شهید شده اند؛ هر دو را هم با رضایت راهی جبهه کرده ام و از این جهت افتخار می کنم. آن ها هم خوب می دانستند در چه راهی قدم گذاشته اند.
محمد رضا که می خواست برود، گفت:
- مادر؛ من می روم. اما اگر شهید شدم گریه نکنید ... حلالم کنید.
«به نقل از مادر شهیدان عباسعلی یحیایی و محمد رضا واحدی»
«احمد»
یقیناً فراق عزیزی مثل احمد برای ما سخت و سنگین بوده است؛ مخصوصاً برای مادرم. او در تمام این سال ها گِله می کرد و می گفت: نمی دانم چرا احمد به خوابم نمی آید؟! و روزها و شب ها در انتظار احمد ماند.
....................
امّا با گذشت سال ها، یاد احمد هم چنان در خانه ی ما باقی است؛ ما حتّی به عشق او نام برخی از فرزندان مان را «احمد» گذاشته ایم و به شهادتش افتخار می کنیم.
«به نقل از آقای علی قربعلی برادر شهید احمد قربعلی»