فرزندان
- توضیحات
- منتشر شده در دوشنبه, 07 مرداد 1392 20:38
- نوشته شده توسط مدیر
«گوشواره»
هرگاه خدا به ما فرزندی می داد انگار که ده سال منتظر بوده است. کسی نمی داند چه قدر خوشحال می شد و این شادمانی چند برابر بود وقتی خبر به دنیا آمدن دختری را به او می دادند.
یادم هست وقتی منتظر فرزند اول مان بودیم، رفته بود بدون اطلاع من یک قطعه طلا برایش خریده بود.
زمانی که به او خبر دادند نوزادتان پسر است به من گفت: آرزو داشتم اولین فرزندمان دختر باشد برای همین هم یک جفت گوشواره خریده بودم.
عشق و علاقه اش موجب می شد تمام سختی ها را به خاطر بچه ها تحمل کند و برای آنها کم نگذارد؛ در وصیت نامه اش هم خیلی سفارش بچه ها را کرده است.
«به نقل از همسر شهید سید علی[ماشاءالله] طباطبائی نیا»
«لباس بچه ها»
وقتی خواهرم منزل نبود آقا سیدعلی اجازه نمی داد کارهای مربوط به بچه ها را دیگری انجام دهد. همه کاری می کرد، حتی عوض کردن لباس بچه ها را...
یک شب میهمان شان بودیم که همان جا هم ماندیم. صبح زود با سر و صدایی از خواب پریدم. بلند شدم تا ببینم چه خبر است. با کمال تعجب دیدم آقا سیدعلی است؛ ماشین لباسشویی سطلی ای که تازه خریده بودند را روشن کرده بود تا لباس های بچه ها را بشوید. تا چشمش به من افتاد به شوخی گفت: چه قدر می خوابید؟! صبحانه آماده است.
«به نقل از خانم آسیه رحیمی خواهر همسر شهید سید علی[ماشاءالله] طباطبائی نیا»