شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح خاطرات ویژگی ها سخاوت

سخاوت

«بیست»

اولین تصویر از ماشاءالله در ذهنم برمی­ گردد به نوروز سال چهل و دو که برای عید دیدنی به خانه­ ی ما آمد. او آن­ موقع جوانی رشید و خوش­ سیما بود و من کودکی هفت ساله.
تا چشمش به من افتاد دستش را داخل جیبش بُرد و یک اسکناس دو تومانی(20 ریال) را بیرون کشید و به من داد.

می دانید بیست ریال یعنی چه؟ همین قدر بگویم این پول آن قدر زیاد بود که تا مدت­ ها خرجش می­ کردم ولی تمام نمی­ شد.
سخاوتش کم ­نظیر بود؛ مانند پدرش.

«به نقل از آقای سید تقی طباطبائی اصل پسر عموی شهید سید علی[ماشاءالله] طباطبائی نیا»

«برای شام»

تصمیم گرفته بودند به گرگان بیایند و مدتی در آن­جا زندگی کنند. اثاث­ شان را بار زده بودیم و به سمت شمال می رفتیم؛ به هراز که رسیدیم برف و بوران جاده را مسدود کرده بود.
-    فکر می کنم امشب همین جا بمانیم!
-    پس برای شام چه کار کنیم؟
-    چلوکبابی آن روبروست.

.................

هر چه اصرار کردم که دایی جان، چلو خورشت هم خوب است، فایده ای نداشت. دست و دل بازی اش نمی­ گذاشت حتی در شرائط ناجور اقتصادی به فکر غذای ساده­ تری باشد.

 

«به نقل از حاج آقا حسینی خواهر زاده ی شهید سید علی[ماشاءالله] طباطبائی نیا»

«کفش کَتانی»

جلوی مدرسه ایستاده بودم که از ماشین پیاده شد. به سرعت به سمتش دویدم تا او را که از پابوس امام رضا (علیه السلام) بر می گشت، ببینم.

...............

امّا انگار از سوغاتی خبری نیست؛ فقط یک قطعه پارچه زرد رنگ همراهش هست ... این با دست و دل بازی  احمد جور در نمی آید.

................

در همین فکرها بودم که چشمش به کفش های پاره ام افتاد؛ بلافاصله دستم را گرفت و به مغازه ی روستا برد و یک جفت کفش کتانی برایم خرید تا از خجالتم در آمده باشد.

 

«به نقل از آقای علی قربعلی برادر شهید احمد قربعلی»