شوخی و خنده
- توضیحات
- منتشر شده در دوشنبه, 07 مرداد 1392 20:48
- نوشته شده توسط مدیر
«اهل مزاح»
صفا و صمیمیتش باعث شده بود مردم دلیجان به آقا سیدعلی علاقه ی خاصی داشته باشند. خدا می داند جبهه هم که رفت مردم را فراموش نکرد. در نامه هایی که می فرستاد اسم یکایک بستگان و آشنایان را می نوشت و از حالشان جویا می شد.
شوخی هایش را هم هیچ گاه ترک نکرد. آقا سید علی در نامه ای از جبهه حال خانمی که عروس عمه ی من هست را پرسیده و به شوخی گفته بود: «گوهر» هنوز زنده است؟
«به نقل از همسر شهید سید علی[ماشاءالله] طباطبائی نیا»
«گشاده رو»
اگر از همه ی رفقایش هم که بپرسید او را پسری با وقار، آرام و مظلوم معرفی می کنند؛ گمان نمی کنم کسی دروغ، غیبت و یا خدای ناکرده حرف ناشایستی از او شنیده باشد. عباس اراده ی عجیبی هم داشت؛ هر وقت که می دیدمش خندان بود و با چهره ای باز با رزمنده ها روبرو می شد.
«به نقل از آقای نقی عباسیان از دوستان شهید علی رضا(عباس) واحدی
«شب های تابستان»
خانواده ی ما و احمد هر دو شتردار بودیم و باید به صحرا می رفتیم. همین باعث شد خیلی وقت ها با هم باشیم و حتّی شب های تابستان در صحرا بمانیم. در این مدّت او را این گونه شناختم: «بسیّار خوش اخلاق» به گونه ای که حاضر بود جانش را برای رفقیش بدهد؛ هم چنین «شوخ طبع و خندان».
«به نقل از آقای جعفر اوحدی از دوستان شهید احمد قربعلی»