محبت به همسر
- توضیحات
- منتشر شده در دوشنبه, 07 مرداد 1392 19:48
- نوشته شده توسط مدیر
«برای تو!»
در انتظار تولد اولین فرزندمان بودیم و او حسابی مراقبم بود. یک روز سوار تاکسی بودیم که چشمم به خربزه های دُرشتی در کنار خیابان افتاد. به یکباره گفتم: چه خربزه های خوبی!!
- آقا نگه دار، لطفاً نگه دارید.
پرسیدم: چرا؟ اتفاقی افتاده؟!
- می خواهم خربزه بخرم .
- نیازی نیست، آقای راننده لطفاً بروید.
او اصرار می کرد بایستیم و من می گفتم: بروید؛ راننده مانده بود چه کار کند.
آخر گفت: اگر هوس خربزه کرده باشی و نگویی، تو را نمی بخشم!
«به نقل از همسر شهید سید علی[ ماشاء الله] طباطبائی نیا»
«قابل توجه آقایان»
سال 60 بود و ناامنی ها زیاد. بچه های بسیج هم چاره ای نداشتند جز برپا کردن ایست و بازرسی از ماشین ها.
در مسجد روستا خوابیده بودم که با صدای بچه ها از خواب پریدم.
- آقای حسینی! جلوی یک وانت را گرفته ایم، چند نفر غریبه هستند!.
با عجله خودم را به محل ایست رساندم. بچه ها دایی ماشاءالله را نگه داشته بودند آن هم با زن و بچه! دایی از گرگان وانتی را کرایه کرده و برای دیدن ما آمده بودند.
نکته ی جالب این بود: ایشان برای این که خانواده اش راحت باشند آن ها را جلوی وانت سوار کرده و خودش عقب نشسته بود .
«به نقل از حاج آقا حسینی خواهر زاده ی شهید سید علی[ماشاءالله] طباطبائی نیا»