شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید حسن تقوی مصاحبه ها مصاحبه با برادر شهید( قسمت دوم)

مصاحبه با برادر شهید( قسمت دوم)

گفت وگوی ذیل، بخش دوم از خاطرات حضرت حجۀ الاسلام و المسلمین سید حسین تقوی است که پیرامون فعالیت ها یshahidan-6 انقلابی و ماجرای شهادت برادر بزرگوارشان سید حسن تقوی بیان داشته اند.
 

-   به نظر می رسد مهم ترین بخش از دوره ی کوتاه عمر ایشان، دوره ی فعالیت های انقلابی شان  باشد که باید مورد بررسی قرار گیرد، خواهشمندیم در این زمینه به مواردی از فعالیت های شهید اشاره نمائید .

ایشان شجاع بودند و همین موجب می شد که از سختی و عواقب کار نگران نباشند؛ به عنوان مثال می توان به این کار ایشان اشاره داشت: در جریان حادثه ی سال 54 مدرسه ی فیضیه ی قم ما ( تعدادی از طلاب و از جمله چند تن از طلاب حسن آبادی حوزه علمیه ی قم ) را دستگیر کردند که مدتی در زندان قصر بودیم و بعد هم برخی از ما را به بیرجند منتقل کردند ؛ در وضعیت بسیار سختی به سر می بردیم و هیچ چیز در اختیار نداشتیم، حتی مقداری پول هم در اختیار ما نبود و نمی دانستیم که چگونه وضعیت مان را به خانواده های مان گزارش کنیم تا این که نماینده ای از طرف حضرت آیۀ الله العظمی گلپایگانی(ره) آمدند و مقداری پول بین طلاب توزیع کردند. در همین ایام بودکه اخوی شهیدمان هم به بیرجند آمدند و توانستند با من ملاقاتی داشته باشند که به گمانم یک ساعت به طول انجامید و تأثیر بسیار خوبی  بر روحیه ی من داشت؛ البته دقیقاً یادم نیست که ایشان آیا آن موقع سرباز هم بودند که احتمالاً هم همین گونه است و این اهمیت کار ایشان را در آن شرایط خفقان چند برابر می کند .
اما آن چه که مربوط می شود به فعالیت های انقلابی ایشان حضور در راهپیمایی ها ی باشکوه قبل از انقلاب  و مخصوصاً تظاهرات 17 شهریور می باشد. البته کار مهم دیگر شان جابجایی اطلاعیه های حضرت امام (ره) بود که  عمدتاً  بنده این اعلامیه ها را به ایشان می دادم و از او می خواستم که آن ها را به دست افرادی برساند که در این راه یک بار هم دستگیر شدند و از افتخارات ایشان این است که زندانی قبل از انقلاب هم بوده اند.

-    ممکن است ماجرای این دستگیری را به صورت دقیق بیان فرمائید.

حادثه  این طور بود؛ در زمان دولت بختیار،  اطلاعیه ای از حضرت امام (ره)  به دست انقلابیون رسیده بود؛ من و شهید سید حسن، منزل خواهرمان بودیم که از ایشان خواستم اطلاعیه را به شمیران  ببرد و به آقای اکبر رحمانی که در دولت آقای خاتمی استاندار تهران بودند، برساند. وقتی برای بردن اعلامیه از منز ل خارج شده بودند مأمورین ساواک  به ایشان مظنون می شوند و او را در یکی از خیا بان های تهران دستگیر می کنند. چند روز بعد از دستگیری به ما پیغام دادند: ماشینم در فلان نقطه است؛ که بنده با یکی از بستگان رفتیم و اتومبیل را با طناب بکسل کردیم و به  خانه آوردیم.
او را به زندان قصر برده بودند و پانزده روز هم در بازداشت نگه داشته بودند تا این که یک روز به اتفاق همشیره مان برای ملاقات ایشان رفتیم و مواجه شدیم با تجمع عده ای در مقابل زندان قصر که شعار می دادند: درود بر رجوی  -  سلام بر فدائی. ما هم به اتفاق بچه های مذهبی دیگری که درآن جا حاضر بودند، شروع کردیم شعار دادن با این مضامین: درود بر رجوی ، سلام بر خمینی [رجوی در آن روزها ظاهراً جزء انقلابیون بود و هنوز مسیرش را از انقلاب جدا نکرده بود] و همچنین شعار : زندانی سیاسی آزاد باید گردد. همین طور که شعار می دادیم و صدای مان غالب شده بود، مشاهده کردیم تعدادی از زندانی ها آزاد شدند مثل آیۀ الله موحدی از حوزه علمیه قم؛ رجوی هم آزاد شد و لباسی را پوشید و برای مردم سخنرانی کرد. مردم در  مقابل زندان کوچه ای درست کرده بودند و زندانی هایی که آزاد می شدند از مقابل جمعیت می گذشتند ولی هر چه صبر کردیم خبری از اخوی نشد. البته بعد از گذشت ساعاتی از این ماجرا ایشان هم آزاد شدند و به خانه آمدند.وقتی از زندان آزاد شدند دوباره به صف مبارزین ملحق گردیدند و به امید پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات شرکت می کردند.
خاطره ی دیگری را جناب آقای حاج اصغر سلمانی برای بنده تعریف کرده اند که مربوط به حضور ایشان به همراه یکی از دوستان شان در حسن آباد و توزیع اطلاعیه ی حضرت امام (ره) می باشد . هنگامی که سید حسن و دوستش تصمیم می گیرند از حسن آباد خارج شوند، اتومبیل شان خراب می شود و هر چه تلاش می کنند نمی توانند ماشین را روشن کنندکه به خاطر گزارش شخصی از اهالی به نیروهای ژاندارمری نزدیک بوده است دوباره دستگیر شوند ولی با کمک آقای سلمانی موفق به فرار از روستا می شوند.
 ایشان در 22 بهمن هم در تسخیر پادگان ها نقش داشتند و در روز های ابتدایی پیروزی انقلاب در حفاظت ازپادگان لویزان تلاش زیادی می کردند؛ به صورتی که در شبانه روز خواب نداشتند.

-    ظاهراً پس از پیروزی انقلاب هم از تلاش شان جهت استقرار نظام اسلامی دست بردار نبوده اند و در این زمینه آن طور که شما در برخی از مکتوبات عنوان کرده اید در رفع غائله ی گنبد هم شرکت داشته اند؟

بله؛ جهت رفع غائله ی گنبد به اتفاق پسر عموی مان آقای سید محمود تقوی ( فرزند مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید موسی تقوی که از روحانیون فعال در انقلاب بودند ) و عده ای دیگر از جوانان انقلابی راهی استان گلستان شدند که ماجرایی هم برای شان اتفاق افتاده بود؛ آن طورکه بنده شنیده ام یک روز برای استحمام به حمامی در گنبد وارد می شوند که برخی خبر ورود شان را به ضد انقلاب می دهند ولی خوشبختانه قبل از رسیدن نیروهای ضد انقلاب موفق می شوند از حمام خارج شوند. اخوی در بازگشت از گنبد، این  قضیه را به پدر و مادرمان نگفتند چون نگران این بودند که مانع ادامه ی کارش گردند.
پس از پیروزی انقلاب هم به عضویت سپاه درآمدند و از ابتدای سال 58 شروع کردند به گذراندن  دوره ی شش ماهه ی آموزش  بهیاری در بیمارستان تراب.  

-    لطفاً از عزیمت به غرب کشورکه منجر به شهادت ایشان  هم گردید، نکاتی را بیان نمائید؟

شب، منزل خواهرمان در تهران بودیم که گفتند: تصمیم دارند صبح به کردستان بروند ، آن شب خیلی با هم صحبت کردیم و آن طور که یادم هست ایشان مروری داشتند بر سختی هایی که در زندگی با آن مواجه شده بودند، یعنی درد دل می کردند و شب آخر را این گونه با هم گذراندیم؛ صبح هم که می خواستند بروند اسلحه ی ژ3  را که تحویل ایشان بود در منزل گذاشتند و با خود نبردند که بعد از شهادت شان، آن را تحویل سپاه دادیم .

-    اگر ممکن است توضیحی پیرامون چگونگی شهادت و کمین خوردن شان  دهید.


در آن سفر از طرف سپاه  مأموریت مداوای مجروحین در منطقه ی غرب کشور را پیدا کرده بودند که به همراه اکیپی از پزشکان و کمک پزشکان  در بین راه مهاباد به سردشت در کمین نیروهای حزب دمکرات کردستان  به شهادت می رسند. در این قضیه شاهد ماجرا جناب آقای دکتر سید مسعود خاتمی (رئیس سابق سازمان هلال احمر جمهوری اسلامی و فرمانده ی اسبق سپاه فارس) هستند و بنده در نوشته ای که منتشر کرده ام از زبان ایشان ماجرا را به صورت مفصل بیان نموده ام؛ چون بنده به اتفاق پدرم برای شنیدن چگونگی وقوع حادثه و شهادت سید حسن به شیراز سفر کردیم و از ایشان خواستیم ماجرا را شرح دهند؛ آن طور که یادم هست صدای ایشان را هم ضبط کردیم و درآن کتابچه دقیقاً سخنان ایشان را آورده ام که خوب است به آن متن مراجعه شود. اجمال قضیه هم بدین صورت بوده است که وقتی گروه عازم منطقه  می شوند خودشان را به مهاباد ( واقع درآذربایجان غربی)می رسانند و از آن جا به قصد رفتن به سردشت ( واقع در آذربایجان غربی)حرکت می کنند که قبل از رسیدن به سردشت  در نزدیکی روستای کیتکه با کمین نیروها ی حزب دمکرات  مواجه می شوند که سه نفرشان را همان جا به شهادت می رسانند و بقیه را هم با خود به زندان دوله تو منتقل می کنند[ بر اساس گزارش آقای دکتر سید مسعود خاتمی یکی دیگر از افراد گروه هم مجروح می گردد که با زدن تیر خلاص او را نیز به شهادت می رسانند. البته یکی از اعضای گروه هم مجروح شده بوده اندکه با این حساب از گروه 9 نفره ی اعزامی، چهار نفر شهید و پنج نفر به زندان دو له تو منتقل می شوند]. آن طور که این عزیزان بعد ازآزادی شان گفتند : نیروهای حزب دمکرات  به بقیه ی گروه دستور می دهند که جنازه ها را پشت ماشین بگذارند و در کنار تپه ای روی زمین رها می کنند که ظاهراً بعد از چند روز توسط اهالی در همان نقطه دفن می شوند. تاریخ شهادت دقیقاً دوشنبه 58/6/19  مصادف با روز رحلت آیۀ الله طالقانی (ره) می باشد  .

-    چطور شد که پیکر این عزیزان هفت سال در آن نقطه باقی ماند و آیا شما در این مدت برای پیدا کردن محل دفن ایشان راهی آن منطقه شدید؟

ما تا سال 61 نتوانستیم به سمت منطقه برویم چون سردشت و اطراف آن درآن سال ها به شدت نا اَمن بود و برای ما امکان تردد وجود نداشت  ولی در سال 61 و با آرام شدن نسبی اوضاع برای بار اول راهی منطقه شدم و مستقیم به سراغ سپاه مهاباد رفتم؛ وقتی موضوع را با بچه های سپاه مهاباد در میان گذاشتم متوجه شدم که کاملاً در جریان حادثه هستند و نحوه ی شهادت ایشان را هم بیان کردند و به من گفتند: چرا تا به حال مسئله ی شهادت ایشان را دنبال نکرده اید؟!! با این حال در این سفر امکان رفتن به منطقه ی شهادت فراهم نشد و ما بدون رسیدن به نتیجه ای بازگشتیم. بار دوم که عازم آن جا شدم دردادگاه مهاباد شکایتی را تنظیم کردم و گفتم: برخی از کسانی که در شهادت برادرم دست داشته اند هم اکنون صاحب مغازه هستند و مشغول کسب و کار خود می باشند و در خواست مجازات شان را کردم که بعضی از عزیزانی که آن جا بودند، گفتند : کاری از دست ما برنمی آید؛ چون مسئولین نظام، جهت ایجاد آرامش و امنیت در منطقه ی کردستان و غرب کشور  حکم عفو کسانی که سلاح خود را برزمین بگذارند را صادر کرده اند و به همین خاطر کاری نمی توان کرد. دفعه ی سوم هم راهی استان آذربایجان غربی  و مهاباد شدم که در این سفر توانستم با کمک برخی از بچه های سپاه به روستایی که برادرم در نزدیکی آن به شهادت رسیده بود، بروم و به خانه ای وارد شدیم که بعد ها  متوجه شدم صاحب همان خانه و کسی که از ما با چای و ناهار پذیرایی کرده است، در ماجرای شهادت ایشان  نقش داشته است.

-    از ماجرای  یافتن پیکر شهید  و انتقال آن به تهران بفرمائید.

در سال 65 و پس از گذشت هفت سال از حادثه آقای دکترسید مسعود خاتمی ( رئیس سابق هلال احمر جمهوری اسلامی) که در این سفر سرپرست گروه بوده اند و به زندان دوله تو نیز منتقل و بعد ازمدتی آزاد شدند، راهی منطقه گردیدند و محل دفن را در کنار کوهی یافتند و پیکر شهدا را از خاک بیرون آوردند. یکی  از شهدا برادر ما بودند و دیگری شهید صالح بزمی بودند که اهل شاه عبدالعظیم و نفر سوم هم دکترقاضی بودند[ همان طو رکه در چند سطر قبل تذکر داده شد یکی دیگر از افراد گروه هم بعد از مجروحیت، توسط نیروهای ضد انقلاب به شهادت می رسند].
برادر آقای دکتر خاتمی هم که دکترای مربوط به تشخیص هویت اجساد را داشتند کمک کردند و استخوان های باقی مانده را ازهم تفکیک کردند ، البته شهید سید حسن را از روی بقایای زیرپوشش شناخته بودند. باقی مانده ی اجساد را به بیمارستان  نجمیه تهران که در نزدیکی پل حافظ  است،  منتقل کرده و در آن جا هم تشییع جنازه ای صورت گرفت و پدر دکتر سید مسعود خاتمی که روحانی بودند و آقای دکتر مرندی وزیر وقت بهداشت کشور سخنرانی کردند و بعد هم بقایای پیکر شهید سید حسن را به دامغان منتقل کردند و پس از تشییع باشکوهی که مردم دامغان از باز گشت اولین شهید خود پس از انقلاب اسلامی داشتند؛ درفردوس رضا دامغان و در محلی که برای ایشان صورت قبری از قبل درست شده بود به خاک سپرده شدند .

-    به نظر شما شهادت ایشان چه تأثیری بر زندگی اطرافیان داشته است ؟

مسلّم است شهادت اسوه های عملی اسلام همانند این شهید عزیز و غم فراق شان دل دوستان را می شکند و اگر نبود آیات الهی در وصف شهید که " بل أحیاء عند ربهم یرزقون " تحمل شهادت شان بسیار سخت می بود. ولی اخلاص و روحیه ی سلحشوری شهیدان ،  خانواده و دوستان شان  را تحریک می کند و به همگان روحیه ی از خود گذشتگی وایثار و پایمردی می بخشد تا این که بر ادامه ی راه حق استوار بمانند.

-    با تشکر از این که مطالب مفیدی از زندگی شهید ارجمند سید حسن تقوی را در اختیار ما قرار دادید.