شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید حسن شاهچراغ (ف.سید عباس) مصاحبه ها مصاحبه با پسر دایی شهید

مصاحبه با پسر دایی شهید

گفت و گوی ذیل در دی ماه 1392 هجری شمسی با آقای سید روح الله داودالموسوی پسر دایی محترم روحانی شهید سیدshaidan-13 حسن شاهچراغ(فرزند سید عباس) صورت گرفته است. ایشان در این مصاحبه به دو خاطره در خصوص این شهید ارجمند اشاره نموده اند.

-    لطفاً ضمن معرفی خودتان، اگر مطلبی از شهید سید حسن به خاطر دارید بیان نمایید.

این جانب سید روح الله داود الموسوی فرزند سید جعفر، متولد سال 1359 هجری شمسی هستم. بنده در زمان شهادت ایشان تنها شش سال داشته ام لذا مطلب زیادی در خاطر ندارم ولی علاقه دارم به دو مطلب که یکی مربوط به قبل و دیگری مربوط به حوادث پس از شهادت ایشان می باشد اشاره نمایم .
پنج یا شش ساله بودم که به اتفاق خانواده برای عزاداری محرم به روستای حسن آباد رفتیم. در هنگام عزاداری سید حسن را می دیدم که پشت طوق نوحه می خواند و عزاداران هم به سینه می زنند با وجود این که در آن زمان معمولاً افرادی که سنّی از ایشان گذشته بود فرصت خواندن نوحه را پیدا می کردند و به جوان تر ها میدان داده نمی شد اما سید حسن با روی خوب و جسارتی که داشت، بی توجه به حواشی که گهگاه ایجاد می شد کارش را انجام می داد و برایش فرقی نداشت که دیگران چه چیزی بگویند.

نکته ی دوم هم به حوادث پس از رسیدن خبر شهادت ایشان مربوط می شود. منزل عموی ما جناب حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالفضل داود الموسوی در قم دیوار به دیوار خانه ی ما بود. یادم هست بعد از شهادت سید حسن مقداری از لوازم و وسایل ایشان را به خانه ی عمو منتقل کرده بودند تا در مقابل دید پدر و مادر و خانواده ی ایشان نباشد [به نظر می رسد این وسایل از مدرسه ی علمیه دماوند و حجره ی سید حسن به قم منتقل گردیده باشد].آن طور که یادم هست در بین این وسایل یک دستگاه ضبط صوت و مقداری کیت و آرمیچر و وسایل الکتریکی بود که سید حسن  به کار با آن ها  علاقه داشتند. یک بار عمه ام (مادر شهید) تعریف می کردند: سید حسن بر روی این ضبط صوت، ساعتی را کار گذاشته بودند که آن را برای نماز تنظیم می کردند. دستگاه به هنگام نماز صبح به صورت خودکار روشن می شد و این جملات را که اتفاقاً خود سید حسن هم آن را ضبط کرده بودند، تکرار می کرد: سید حسن وقت نماز است؛ پا شو نمازت را بخوان؛ انگار لگد می خواهی، بلند شو...

-    با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت کردید.