شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید حسن شاهچراغ (ف.سید علی) مصاحبه ها مصاحبه با یکی از حاضران در صحنه ی شهادت

مصاحبه با یکی از رزمندگان حاضر در صحنه ی شهادت

 

shahidan-12آقای علی اصغر مطلبی نژاد که خود از جانبازان هشت سال دفاع مقدس می باشند در گفت وگویی که در سال 1391 هجری شمسی با برگزارکنندگان ستاد یادواره ی شهدای روستای خورزان داشته اند واقعه ی به شهادت رسیدن سنگر ساز بی سنگر سید حسن شاهچراغی (فرزند سید علی) را تشریح کرده اند.

-     لطفاً چگونگی واقعه ی عروج شهید سید حسن شاهچراغی را بیان نمائید.

بنده در آن زمان و از طریق جهاد در منطقه ی جنگی حضور داشتم و مانند شهید سیدحسن راننده ی گریدر بودم. روز 65/10/24 بود و چند روزی از آغاز عملیات کربلای پنج می گذشت. در این عملیات ما وظیفه ی ایجاد جاده و خاکریزها را به عهده داشتیم و می باید هرچه زودتر زمینه ی ادامه ی عملیات را فراهم کنیم  ولی مشکلی وجود داشت که جلوی سرعت و پیشرفت کار را می گرفت؛ مسئله این بود: دودی که از  بولدوزر ها و گریدر ها به هوا بر می خواست دشمن را متوجه خود می کرد و همین هم سبب می شد بارانی از آتش  را روی ما بریزند، تا آن جا که فرمانده ی جاده سازی که در منطقه بودند دستور دادند کار را تعطیل و ادامه ی آن را به شب واگذار کنیم تا دشمن متوجه فعالیت مان نشود.
وقتی کار کردن با بلدوزر متوقف شد و دستگاه ها را خاموش کردیم؛ مسئول جاده سازی گفتند: یکی از گریدر ها در منطقه خراب شده است؛ باید مقداری جلوتر برویم و به راننده ی آن کمک کنیم تا بتواند مشکلش را برطرف نماید. راه افتادیم و در مسیری که می رفتیم از گریدری که در گل گیر کرده بود باطری اش را برداشتیم تا اگر نیاز به باطری داشتیم با مشکل مواجه نشویم.
مقداری که رفتیم، به محلی رسیدیم که بچه ها به آن جا سه راهی و یا میدان امام رضا (علیه السلام) می گفتند؛ راننده ی گریدر سید حسن شاهچراغی بودند که تنهای تنها در کنار دستگاه ایستاده بودند؛ او در نقطه ای ایستاده بود که هیچ رزمنده ی شجاعی  به خود جرأت نمی داد برای چند دقیقه هم که شده است در آن جا توقف کند؛ این را هم بگویم من از قبل ایشان را می شناختم ولی تا آن زمان هم صحبت نشده بودیم؛ ساعت 30:4 بعد از ظهر بود و همان طورکه گفتم دقیقاً بیست و چهارم بهمن ماه سال شصت و پنج. پس از سلام و احوال پرسی شروع به تعمیر دستگاه کردیم و تقریباً نیم ساعتی هم  بود که مشغول کار بودیم؛ در طول این مدت هم با سید حسن صحبت می کردم؛ آقای سید علی شاهچراغی هم که فرمانده ی جاده سازی بودند در کنار ما بودند. در همین هنگام  انفجار شدیدی رخ داد و من بی هوش به زمین افتادم و دیگر متوجه چیزی نشدم؛ شاید بعد ازگذشت نیم ساعت به هوش آمدم و تصور کردم به وسیله ی توپ خانه ی عراق هدف قرار گرفته ایم ولی بعد معلوم شد که با راکت مستقیم هواپیما مورد اصابت واقع شده ایم؛ تازه متوجه شده بودم که از ناحیه پا مجروح شده ام وآقای سید علی شاهچراغی هم زخمی شده اند؛ ولی سید حسن با اصابت ترکش راکت به قلبش به شهادت رسیده بود و به جمع  شهدا پیوسته بودند؛ بدنش آرام روی زمین  قرار داشت.
بچه هایی که از آن جا عبور می کردند وضعیت ما را دیده بودند و ما را به بیمارستان صحرایی منتقل کردند ولی پیکر سید حسن درکنار گریدری که ماه ها و روزها برای جاده سازی با آن کار می کرد باقی ماند.
با توجه به این که هیچ کس خبر از محل توقف مان  نداشت، وقتی شب می شود و می بینند که برنگشتیم نگران می شوند و مقداری هم جستجو می کنند ولی ما را پیدا نمی کنند؛ صبح روز بعدکه جستجو را ادامه می دهند به شهید سید حسن که در کنار گریدر قرار داشت، می رسند و ایشان را به مقر شهدا منتقل می کنند.

-    با سپاس از این که در این گفت وگو شرکت فرمودید.