مصاحبه با یکی از رزمندگان حاضر در صحنه ی شهادت
- توضیحات
- منتشر شده در سه شنبه, 17 ارديبهشت 1392 17:51
- نوشته شده توسط مدیر
گفت و گوی ذیل در سال 1391 هجری شمسی با آقای سید علی شاهچراغ (فرزند کربلائی آقا) از رزمندگان و جانبازان هشت سال دفاع مقدس صورت پذیرفته است. ایشان یکی از دو نفری بوده اند که در هنگام شهادت شهید سید حسن شاهچراغی (فرزند سیدعلی) در کنار ایشان بوده اند. وی در این مصاحبه به بیان گوشه هایی از فعالیت جهاد سازندگی دامغان در سال های جنگ و نیز خاطراتی از شهید سید حسن شاهچراغی پرداخته اند.
- لطفاً مقداری در خصوص زحمات سنگر سازان بی سنگر جهاد سازندگی در سال های دفاع مقدس توضیح دهید.
جهاد سازندگی درسال های دفاع مقدس سرمايه ی گرانقدری بود که به تعبیر حضرت امام (ره) اگر جهاد نبود، اين قدر پيروزي ميسّر نمي شد. در زمان جنگ کل مهندسی جنگ به دست جهاد بود و اگر سپاه هم مهندسي داشت فرماندهي آن با جهاد بود كه نمونه اي از آن کاری است که در عمليات خيبر و احداث پلي كه برروي جزيره مجنون زده شد و عبور وسایل سنگین را به داخل جزیره میسر ساخت، روی داد. جاده ای که نقشی حیاتی برای رزمندگان داشت و بدون آن، کار در جزیره ی مجنون غیر ممکن می نمود؛ در آن رویداد بچه های جهاد دامغان انصافاً خوش درخشیدند و کاری ماندگار را در تاریخ جنگ ثبت کردند؛ اگر بخواهم به صورت مختصر چند جمله ای در این رابطه بیان کنم، باید بگویم : ما دو گروه شده بودیم ؛ یک گروه خارج از جزیره و گروه دیگر از داخل جزیره احداث جاده را دنبال می کردند؛ یادم نمی رود لحظاتی را که آقایان محمد عاشوری و امامی کامیون ها را پر از خاک می کردند و خاک ریزی را با نهایت سعی و تلاش انجام می دادند. البته بچه هایی که بیرون از جزیره بودند به خاطر در اختیار داشتن وسایل و آماده بودن تجهیزات توانستند حدود 10 کیلومتر از راه را آماده کنند و ما که داخل جزیره بودیم 2/5 کیلومتر را احداث کردیم و در روز سوم شعبان که مصادف با ولادت حضرت سیدالشهداء (علیه السلام)بود، به هم رسیدیم ؛ جاده ای که به همین نام (سیدالشهداء) هم معروف گردید و موجب تثبیت منطقه ی جزایر مجنون شد. درحال حاضر كانون سنگر سازان بي سنگر در جهاد تشکيل شده است كه کار گرد آوری و تنظیم وانتشار خاطرات جنگ را برعهده دارد و بخشي از برنامه هایي كه از تلویزيون پخش مي شود و رشادت جهادگران را به تصویر مي كشاند، به كمك همين كانون می باشد.
- شما در عملیات کربلای پنج که منجر به شهادت شهید سید حسن شاهچراغی گردیده است حضور داشته اید ؛ لطفاً ضمن بیان موقعیت گردان تان و چگونگی حضور در جنوب ، ماجرای شهادت ایشان را بازگو فرمائید.
معمولاً بچه های دامغان که از طریق جهاد سازندگی اعزام می شدند در مرکز آموزشی که درجاده ی چشمه علی دامغان واقع شده است و آن موقع به نام شهید ساجدی شناخته می شد( این مرکز هم اکنون دراختیار دانشگاه رسول اکرم - صلی الله علیه و آله- می باشد) دوره ی آموزش 45 روزه ی کار با وسایل نقلیه ی سنگین را زیر نظر برادر مرحومم آقای سید جلال شاهچراغی می دیدند و بعد هم به جبهه اعزام می شدند.
مسئولیت ما هم در جبهه ها ایجاد جاده ها اعم از تیغ زدن و شن ریزی و خاک ریزی و صاف کردن مسیر بود. مقر اصلی مان هم درمریوان بود؛ یعنی در آن جا دو بُنه (مقرّ) دشتیم که بعد از مریوان بودند؛ یکی به شهر نزدیک تر بود که فرماندهی هم همان جا بود و دیگری مقداری فاصله داشت؛ یکی دیگر از کارهایی که توسط بچه های ما انجام گرفت احداث جاده ای معروف به نام لعری به طول 20 کیلومتر بود که در مسیری صعب العبور قرار داشت؛ اتفاقاً شهید سید حسن هم در این کار حضور داشت و فردی مؤثر بودند؛ ازکارهای دیگر بچه های دامغان ساخت حمامی بود که در مریوان انجام گرفت؛ حمامی با مصالح سیمان و بتن که خستگی خیلی از رزمندگان را پس از گرفتن یک دوش، از بین می برد و بچه های رزمنده رفتن به آن را مغتنم می دانستند. اگرچه مقر ما در غرب بود( پنجگن و مریوان) ولی اگر تصمیم به انجام عملیات در جنوب می شد ما هم به جنوب می رفتیم و کارمان را در آن جا دنبال می کردیم.
جریان حضور مان در عملیات کربلای پنج هم این گونه بود که پس از عملیات کربلای چهار که با مشکل روبرو شد، تصمیم گرفته شد عملیات جدیدی آغاز شود؛ ما وظیفه داشتیم با ریختن خاک در دژ وکانال بزرگی که درمسیر بچه های رزمنده قرار داشت و نیز آماده کردن راهی که به سمت خط ادامه می یافت مسیر را برا ی ارتباط نیروها با خط و انتقال ادوات مهیا نماییم؛ التبه این ها در شرائطی به انجام می رسید که دشمن به صورت مرتب آتش می ریخت و هر روز عزیزانی را از دست می دادیم؛ یک روز بلدوزر شهید عزیزمان سفیدیان را زدند وایشان به درجه ی شهادت نائل گردید. شهید سید حسن هم که در دامغان دوره ی آموزشی را پشت سر گذرانده بود و از غرب به منطقه ی عملیاتی جنوب آمده بود در همین محور کار می کرد و تلاش می کردند که کار به درستی انجام گیرد.
- سید حسن چگونه رزمنده ای بود ؟
ايشان فردي صبور ومهربان بودند؛ هر موقع كاري به او سپرده مي شد آن را انجام مي داد و اهل بهانه گرفتن نبود.
- ماجرای حضور در عملیات کربلای پنج و واقعه ی شهادت ایشان را توضیح می دادید.
بله؛ روز 65/10/24 بود که به بنده (معاون گردان) خبر دادند، گریدری که سید حسن بر روی آن کار می کرده است در منطقه ی سه راهی و به تعبیر دیگر میدان امام رضا -علیه السلام- (درنزدیکی این مکان هم اکنون یادمان شهدای شلمچه احداث گردیده است) خراب شده است و ایشان درآن جا منتظر کمک می باشد؛ نقطه ای که در معرض آتش مستقیم دشمن قرار داشت و حتی برای لحظه ای امکان توقف در آن نبود حالاگریدر هم درست کنار همین میدان از کار افتاده بود!. من به اتفاق آقای علی اصغر مطلبی نژاد سوار یک دستگاه تویوتا شدیم و به راه افتادیم تا ببینیم مشکل چیست؛ با خودمان هم یک باطری را از دستگاهی دیگر جدا کرده و همراه بردیم که در صورت نیاز آن را به جای باطری گریدر نصب کنیم؛ همین که به آن جا رسیدیم ومشغول کار شدیم و لحظاتی هم از کار کردن مان گذشته بود، ندانستیم که چه اتفاقی افتاد؛ فقط متوجه شدم که چیزی ما را از زمین جدا کرد و دوباره و به صورتی محکم به زمین کوبید. بعد از دقایقی فهمیدم که چند گلوله دقیقاً كنار گريدر به زمين خورده است و من از ناحيه پا وصورت مجروح شده ام و آقاي مطلبي نژاد هم از ناحيه پا به شدت مجروح شده اند و روي زمين افتاده اند. سيد حسن هم آرام بر روی زمین قرار داشت و معلوم بود که بر اثر ترکش در همان لحظات اول به شهادت رسیده اند.
از آن جایی که وضع من از آقاي مطلبي نژاد بهتر بود توانستم خودم را به صورت چهار دست و پا به كنارجاده برسانم ولی وضعیت به گونه ای بود که کسی نمی ایستاد و اصلاً جای ایستادن هم نبود، با این حال جلوتر رفتم و خودم را به وسط جاده رساندم تا اين كه ماشيني آمد؛ خواستند دستم را بگيرند و من را سوار كنند؛ گفتم: مجروحي است كه بد جوري از بدنش خون مي آيد، باید او را ببرید؛ با يك پتو آقاي مطلبي نژاد را از زمین برداشتند و پشت تويوتا گذاشتند؛ در حالی که دستم را به ماشین گرفته و به آن تکیه داده بودم؛ گفتم: يك نفر از ما هم شهید شده است. گفتتند: ما به معراج شهدا خبر مي دهيم تا شهيد را به عقب منتقل كنند. به هرحال ما را از آن جا دورکردند و ما را به درمانگاه بردند؛ وقتي به درمانگاه رسيديم، رسیدن ما مصادف شد با اصابت یک گلوله به سقف درمانگاه که باعث ترس برخی از دکترها و پرستارها شده بود، به نحوی که اصرار داشتند از منطقه خارج شوند. مسئول درمانگاه به دكترها می گفت: اين ها به خاطر شما اين طور زخمي شده اند و از جان خود گذشته اند، حال شما مي خواهيد به عقب برگرديد. این صحبت ها باعث شد دوباره دكترها به كارشان ادامه دهند و پس از پانسمان کردن زخم ها، ما را به اهواز منتقل نمایند.
- سرانجام درمان شما و آقای مطلبی نژاد به کجا انجامید؟
در بيمارستان اهواز چون ديدند نمي توانند کاری برای مان انجام دهند دستور انتقال ما را به شیراز دادند؛ در شيراز پای من را عمل كردند ولی نتوانستند برای آقای مطلبی نژاد کاری انجام دهند و مجبور شدند پایش را قطع کنند.
درمنطقه هم که ما را پیدا نکرده بودند تصور کرده بودند ما اسیر و یا شهید شده ایم؛ ماشین تویوتای ما هم که در محل حادثه باقی مانده بود را یکی از رزمندگان جهاد که از استان دیگری بود با خود برده بود؛ چند روز که ازبستری شدن مان گذشته بود، شماره ی تلفن مان را گرفتند و به خانواده های مان خبر دادند که توانستیم وضعیت مان را به اطلاع ایشان برسانیم؛یادم می آید خیلی خوشحال بودند که صدای ما را می شنوند.
- اگر نکته ی خاصی هست که علاقه مند به بیان آن می باشید، آن را بازگو فرمائید.
من و آقا ي ِمطلبي نژاد بعد از شهادت شهيد سيد حسن حسابي گريه كرديم؛ به این خاطرکه لياقت نداشتيم شهيد بشويم با وجود این که آن حادثه برای ما هم اتفاق افتاده بود.به طور حتم شهيد سيد حسن با بال هایی ملوكتي پر گشود و از دنيای سخت به جوار رحمت الهی رسید. الان هم که گهگاه آقای مطلبی نژاد را می بینم خاطرات آن زمان براي مان تداعي مي شود. یک روز آقای مطلبی نژاد می گفتند: همان وقتی که مشغول تعویض باطری ماشین بودیم، شما به من و سید حسن گفتید: از اين گلوله ها نترسيد؛ اين جا از اين ها زياد است.
- با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت کردید و به امید پیروی هرچه بیش تر ما از راه شهیدان و ایثار گران دفاع مقدس.