شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید حسن شاهچراغ (ف.سید علی) مصاحبه ها مصاحبه با یکی از هم رزمان شهید

مصاحبه با یکی از هم رزمان شهید

 

shahidan-12آقای علی خراسانی از رزمندگان دفاع مقدس و برادر طلبه ی مجاهد شهید محمد خراسانی در گفت و گویی که در سال 1391 هجری شمسی با ستاد یادواره ی شهدای روستای خورزان داشته اند به بیان خاطراتی از شهید سید حسن شاهچراغی (فرزند سید علی) پرداخته اند که در ادمه می آید.

-    با توجه به آشنایی شما از دوران  نوجوانی با شهید سید حسن شاهچراغی مطالبی را پیرامون روحیات و صفات اخلاقی ایشان بیان فرمائید.

همان طور که اشاره کردید، بنده با سید حسن از زمان نوجوانی دوست بودم و به تعبیر خودمان، هم بازی دوران کودکی و نوجوانی بودیم؛ بازی های محلی و یا فوتبال با توپ پلاستیکی از کارهای همیشگی ما بود. شهید سید حسن از حیث قدرت بدنی بسیار نیرومند بودند و ما از این حیث به ایشان نمی رسیدیم. از لحاظ اخلاقی هم رفتار شان بی نظیر بود؛ یعنی با دیگران خیلی زود ارتباط برقرار می کردند و با هم سن و سال های خودش و هم چنین بزرگ ترها ارتباط خیلی خوبی داشتند و در برخوردها اهل گذشت بودند؛ به طور کلی فردی متواضع و در مقابل دیگران فروتن بودند؛ مردم هم از ایشان بسیار راضی بودند؛ و به خاطر همین ویژگی ها بود که ما و بچه های دیگر دوست داشتیم با ایشان باشیم.  

-    از کارهایی که در روستا انجام می دادند نیز اطلاعی دارید؟

در دوران جوانی اهل کار در زمینه کشاورزی بودند و با وسایلی که آن زمان در روستا بود مثل خرمن کوب که دستگاه کوچکی بود، کار می کردند؛ معمولاً در کارهای کشاورزی به همراه شهید سید مجتبی - خدا روحش را شاد نماید - فعالیت می کردند؛ ارتباط ایشان با شهید سید مجتبی شمسی نژاد، فراتر از ارتباط دایی و خواهر زاده بود ؛ این دو با هم دوست بودند و در کارهای کشاورزی با هم بودند.
 سید حسن از همان نوجوانی عاشق کارهای فنی هم بودند؛ شاهد این مطلب نشستن پشت دستگاه خرکن کوب و کار طاقت فرسای آن بود؛ با این وضعیت و از آن جایی که پر تلاش بودند، من هیچ گاه خستگی را در چهره ی ایشان ندیدم. در عین حال نسبت به مسائل دینی هم خیلی توجه داشتند؛ مقیّد به نماز اول وقت و گرفتن روزه بودند؛ افرادی که در روستا کار کشاورزی انجام می دهند، می دانند داشتن روزه در هنگام کشاورزی چه عمل سخت و دشواری است .

-    آیا در جبهه هم با ایشان در ارتباط بودید و هم دیگر را می دیدید؟


ما در گردان روح الله تیپ 12 قائم( عج الله تعالی فرجه الشریف) بودیم و ایشان از طریق جهاد اعزام شده بودند؛ به همین خاطر مناطقی که در آن استقرار داشتیم متفاوت بود ولی خوشبختانه در آخرین ساعات قبل از شهادت، ایشان را دیدم؛ یعنی هنگامی که  ما را به سمت منطقه ی عملیاتی کربلای پنج در شلمچه می بردند. ماجرایش هم این گونه بود که ایشان از منطقه غرب به جنوب آمده بودند تا در جاده سازی برای عملیات کار کنند؛ ما در حالی که ایشان پشت گریدر نشسته بود از کنارش گذشتیم؛ همین طور که از آن جا عبور می کردیم، ایشان هم متوجه ما شده بود و فهمیده بود بچه های دامغان هستیم؛ شروع کردند به دست تکان دادن که ما هم با حرکت دست، جواب می دادیم؛ بعضی از برادرهای بسیجی که ایشان را می شناختند با صدای بلند می گفتند: راننده این گریدر سید حسن شاهچراغی است؛ خب لحظات و شرایط به گونه ای بود که احتمال این را می دادیم که دیدار بعدی در کار نباشد.

-    هیچ گاه برادر بزرگوارتان، طلبه ی شهید محمد خراسانی با توجه به رفاقت نزدیکی که با شهید سید حسن داشتند، در مورد ایشان چیزی می گفتند؟

درست است؛ شهید سید حسن با برادرم خیلی صمیمی بودند؛ این دو در خورزان با هم بودند و در جبهه هم سعی می کردند با هم باشند. محمد یک بار تعریف می کردند: شهید سید حسن رادیویی داشتند که شب و روز کنارشان بود و اخبار را به صورت مرتب گوش می کردند و به بچه ها می رساندند. یک روز من با سید حسن در جاده خندق در جزیره مجنون قدم می زدیم؛ همین طور که راه می رفتیم ایشان هم رادیو را کنار گوشش گذاشته بودند و اخبار گوش می دادندکه ناگهان خمپاره ای در نزدیکی مان فرود آمد و موجب شد سید حسن به شدت به زمین بخورد؛ وقتی که از جا بلند شدیم متوجه شدیم که رادیو بر اثر خوردن به زمین خرد شده است. فرود آمدن خمپاره و موج انفجار مقداری اعصاب سید حسن را نیز به هم ریخته بود و وضعیت ایشان را دگرگون ساخته بود؛ این حادثه گذشت تا این که بعد از مدتی سید حسن از من پرسید: رادیوی من کجاست؟ وقتی جریان خمپاره و خراب شدن رادیو را به ایشان گفتم؛ ایشان گفت: امکان ندارد، چنین مشکلی پیش آمده باشد، لذا همان رادیوی خراب را پیدا کرد و همراهش می برد.
البته شاید خیلی هم طول نکشیده باشد که در همان عملیات بر اثر گلوله ی توپ یا راکت دشمن به نزدیکی دستگاهی که با آن کار می کرد و اصابت ترکش به بدن پاک و نازنینش به شهادت رسید و به دیدار معشوق شان حضرت اباعبدالله الحسین ( علیه السلام) شتافتند.
من پیکرش را دیدم، او با لبخندی که همیشه بر لب داشت و نشان از رضا به قضای الهی بود؛ به دیدار معبود شتافت.

-    با سپاس از شما که در این مصاحبه شرکت کردید.