شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید علی طباطبایی نیا مصاحبه ها مصاحبه با خواهر خانم شهید

مصاحبه با خواهر خانم شهید

shahidan-24گفتگو با سرکار خانم آسیه رحیمی خواهر خانم شهید سید علی طباطبائی نیا (سید ماشاءالله درخوشی)

-      با توجه به ارتباط سببی شما با شهید لطفاً در مورد روحیات و صفات ایشان نکاتی را بیان نمائید.

ارتباط ما با آقا سید علی خیلی خوب بود به صورتی که هر وقت برای ما مشکلی پیش می آمد با ایشان در میان می گذاشتیم و ایشان هم با مهربانی خاصی که داشتند با ما برخورد می کردند ، بارها به ما این را گفته و در نامه ای هم که از جبهه فرستاده بودند، نوشته بودند که من دو تا خواهر ندارم بلکه شش تا خواهر دارم ( اشاره به ما خواهر ها داشتند ) . خیلی شوخ طبع بودند و بسیار با محبت به طوری که وقتی به منزل شان می آمدیم حتی به من که ازدواج هم کرده بودم اجازه نمی دادند کاری را انجام دهم ، سعی می کردند ما راحت باشیم با این که چندین بار به ایشان گفته بودم که من خجالت می کشم شما کار کنید و ما بنشینیم .
از خصوصیاتش این بود که نسبت به بچه ها خیلی توجه داشت و این علاقه در مورد فرزندان شان چندین برابر بود.گاهی از اوقات که ما به خانه ی ایشان می آمدیم و خانم شان نبودند اگر بچه ها کاری داشتند و باید لباس شان عوض می شد اصلاً به ما اجازه نمی دادند بلکه خودشان دست به کار می شدند وآن ها را تمیز می کردند . یک بار یادم هست که شب در خانه ی ایشان میهمان بودیم و همان جا هم خوابیدیم. هنوز هوا تاریک بودکه دیدم سر و صدا می آید. از رختخوابم بلند شدم تا ببینم صدا از کجاست؛ دیدم سید علی مشغول ریختن لباس های کثیف بچه ها در ماشین لباس شویی است چون مدتی بود یک ماشین لباس شویی سطلی خریده بودند. گفتم حالا این وقت صبح ؟ در جوابم به شوخی گفتند : چقدر می خوابید بلند شوید،صبحانه آماده است.
روحیات خاص خودش را داشت و مردی با غیرتی بود؛ من می دانستم که از صدای بلند زن ها ناراحت می شود ، آن قدر این مطلب در ذهنم رسوخ پیدا کرده بود که وقتی برای خداحافظی کنار تابوتش رفتیم با این که همه ی خانم هایی که آن جا بودند با صدای بلند گریه می کردند ولی من با صدای آرام و خیلی آهسته به ایشان گفتم : من باورم نمی شود که شما رفته اید. احساس می کردم در این شرائط هم دوست ندارد صدای بلند ما را بشنود.

-     از روحیات دینی ایشان هم چیزی در ذهن تان هست که بیان نمائید ؟

تنها چیزی که من در این خصوص یادم هست این است که به قرآن علاقه ی زیادی داشتند و از روی قرآن بزرگی که خریده بودند قرآن را تلاوت می کردند و با صوت هم قرآن را می خواندند.