مصاحبه با مادر شهید
- توضیحات
- منتشر شده در یکشنبه, 09 تیر 1392 13:25
- نوشته شده توسط مدیر
آن چه در ادامه می آید محصول دو گفت وگو و نیز پاسخ هایی است که مادر مکرم شهید علی اصغر سلطانی در سال های 1380 و 1392 هجری شمسی به سئوالات کتبی برگزار کنندگان یادواره ی شهدای روستای حسن آباد شهرستان دامغان داده اند که در بردارنده ی خاطرات مفیدی ازاین شهید بزرگوار می باشد.
- لطفاً ضمن معرفی، مقداری از دوره ی کودکی فرزند شهید تان مطالبی بیان نمائید.
این جانب زهرا گلابی مادر شهید علی اصغر سلطانی هستم. علی اصغر در سال 1343 هجری شمسی در روستای حسن آباد شهرستان دامغان به دنیا آمدند و سال های کودکی را در این روستا سپری کردند و در همین جا هم به مدرسه رفتند؛ درمورد روحیات او باید بگویم؛ علی اصغر از همان دوره ی کودکی اش، بسیار با صداقت و پاک بود؛ هیچ وقت کاری از او سر نزد که باعث ناراحتی دیگران شود و من هم نشنیده ام کسی از او رنجیده خاطر باشد؛ مخصوصاً نسبت به من و پدرش با احترام خاصی برخورد می کرد؛ به قول معروف اگر از چشم خودمان بدی دیده باشیم از او ندیده ایم.
به آن چه در مورد اخلاق او گفته ام صبر و مهربانی را نیز باید اضافه کرد چون واقعاً هم بسیار صبور بود و هم خیلی با محبت؛ به همین خاطر من هر چه بخواهم در مورد اخلاق و رفتارش بگویم کم گفته ام و از این حیث در میان خانواده با همه ی بچه ها فرق داشت.
- ظاهراً شهید علی اصغر از دوره ی کودکی اهل کار بوده اند ؛ اگر ممکن است در این زمینه هم مطالبی را بیان نمائید.
همین طور است؛ جوانی زحمت کش و اهل کار و تلاش بود یعنی از کار خسته نمی شد و هیچ گاه از زیرکار شانه خالی نمی کرد و فراری نبود؛ از همان نوجوانی خودش را به آب و آتش می زد تا بخشی از باری را که بر دوش پدرش بود، بردارد و کمکی به ایشان کرده باشد؛ هیچ وقت پدرش را تنها نمی گذاشت و به کمک ایشان می شتافت؛ حال این کار می خواست باغداری و کشاورزی باشد یا کارگری و بنایی؛ برای این که بیش تر با روحیات ایشان آشنا شوید اجازه دهید چند مطلب که در این رابطه در ذهنم باقی مانده است را برای تان نقل کنم.
پدرش تصمیم گرفته بود در قطعه زمینی درخت بکارد و باغی درست کند و چاره ای نبود مگر این که دور زمین را دیوار بکشد؛ بهترین و مرسوم ترین راه هم در منطقه ی ما که سرزمینی کویری است استفاده از خشت و گل می باشد، هیچ وقت از یادم نمی رود و انگار دیروز بودکه علی اصغر در کنار پدرش خشت می زد و ساعت ها عرق می ریخت وکار می کرد و ازاین بابت گله ای هم نداشت و تازه این تنها بخشی از کاری بود که انجام می داد چون گاهی از اوقات در زمین کشاورزی به مشهدی عباس (پدر شهید)کمک می کرد و در فصل جمع آوری غوزه در کار پنبه چینی هم کمک می کردند.
خاطره ی دیگری هم دراین مورد دارم که حیفم می آید نگویم؛ یک شب برادر بزرگ تر علی اصغر باید برای گرفتن آب به صحرا می رفت و همان جا هم می ماند؛ کسی که اهل کشاورزی باشد می داندتحویل گرفتن آب در شب و رساندن آن به زمین کارسخت و دشواری است که با زحمات زیادی همراه است؛ او با دوچرخه رفت و علی اصغر متوجه نشد؛ ولی همین که علی اصغر فهمید برادرش برای نوبت آب به صحرا رفته و او را نبرده است با این که سنی هم نداشت؛ شروع کرد به گریه کردن که چرا به من نگفته است و با پای پیاده راهی صحرا شد و خودش را به او رساند.
- شهید علی اصغر در چه سالی و در کدام منطقه به شهادت رسیدند؟
تاریخ شهادتش را آن گونه که به ما اعلان کرده اند و بر روی مزارش هم نوشته شده 1361/2/18 می باشد و محل مأموریتش هم پاسگاه کوره لر شهر ارومیه بوده است؛ او در دوره ی سربازی اش به شهادت رسید و تنها هشت ماه از خدمتش گذشته بود که به این توفیق دست یافت؛ از همان آغاز هم آرزویش این بود که سربازی خوب برای میهن و رهبری باشد.
- از آخرین باری که برای مرخصی آمدند چیزی به خاطر دارید؟
دفعه ی آخری که به مرخصی آمدند، 6 روز مانده بود به آغاز سال نو و ایام نوروز؛ اصلاً طوری مرخصی اش را درخواست کرده بود که سال تحویل پیش ما باشد و ما هم از این بابت خیلی خوشحال بودیم؛ به او 9 روز مرخصی داده بودند و طبعاً هر جوانی در ایام مرخصی دوران خدمتش تلاش می کند که از این فرصت نهایت استفاده را کند ولی علی اصغر در همین روزها هم به فکر پدرش بود و دوست داشت تا آن جا که می تواند به ایشان کمک کرده باشد؛ به عنوان شاهد می توانم به این ماجرا اشاره کنم؛ نزدیک سال تحویل شده بودیم و خودمان را برای آغاز سال و شروع دید و بازدیدهای نوروزی آمده می کردیم که متوجه شدم مشهدی عباس، علی اصغر را برای گرفتن آب کشاورزی و آبیاری به باغ فرستاده است و او هم بدون این که اعتراضی کرده باشدآن را پذیرفته و به سمت باغ رفته است. وقتی موضوع را فهمیدم خیلی ناراحت شدم و گفتم: علی اصغر چند روز برای مرخصی آمده است و شما موقع سال تحویل به او کار می سپاری؟! ولی اعتراض و ناراحتی فایده ای نداشت چون علی اصغر رفته بود و در آخرین روزهایی که دوست داشتیم کنارمان باشد و بتوانیم او را ببینیم در باغ مشغول آبیاری درختان بود؛ حالا که فکرش را می کنم خیلی غصه ام می گیرد و آرزو می کنم ای کاش زودتر متوجه شده بودم و نمی گذاشتم که آن اتفاق بیفتد. دو یا سه روز بعد هم عازم ارومیه شد؛ خیلی هم نگذشت که دوباره برگشت ولی با شهادت و پیکری غرقه به خون.
- آیا از چگونگی شهادت ایشان اطلاعی دارید و مقداری از مراسم تشییع پیکر ایشان بگوئید.
من از چگونگی شهادت ایشان اطلاع دقیقی ندارم ولی این قدر می دانم که گلوله ای از قسمت سینه ی علی اصغرم داخل و از پشت خارج شده بوده است.
مراسم تشییع جنازه در دامغان و حسن آباد با حضور مردم خوب شهر و روستا انجام گرفت؛ وقتی جنازه ی علی اصغر را طبق رسم به خانه آوردند و می خواستند از جلوی منزل، تابوت را حرکت دهند چند تا از کبوترهایی که برای خودش هم بودند و او از آن ها نگه داری می کرد – علی اصغر به کبوتر خیلی علاقه داشت و همیشه چند جفت از آن ها را در خانه نگه می داشت- پرواز کردند وآمدند روی تابوت نشستند؛ صحنه ی عجیبی بود انگار می خواستند آن ها هم با علی اصغر خداحافظی کنند؛ برای مردم ما هم این صحنه یاد آور مراسم عزاداری عاشورا در حسن آباد بود چون در اوج مراسم روز دهم محرم وقتی پیکر نمادین حضرت علی اکبر را وارد حسینیه و خیل عزاداران روستا می کنند و مداح این اشعار را می خواند:
جوانان بنی هاشم بیایید علی را بر در خیمه رسانید
همیشه چند تا کبوتر با بال های به رنگ خون روی تابوت قرار می گیرند که صحنه ی سوزناک و غمباری می باشد.
- به عنوان آخرین سئوال ممکن است بفرمائید خانواده ی شهدا چه خواسته ای از مسئولین دارند؟
ما از کسی چیزی نمی خواهیم، از هیچ کس؛ خداوند فرزندی به ما عطا کرد و خودش هم از ما تحویل گرفت؛ شهادت علی اصغر برای ما توفیقی بود که خداوند به ما عنایت کرده است و از افتخارات ماست که لایق شهادت بودیم. شهدا با راهی که انتخاب کردند و طی کردند به ما پیام پاسداری از دین و مملکت را دادند و وظیفه ی ماست که راهشان را ادامه دهیم و به کمک مظلومین وکسانی که حقی از ایشان تضییع شده است بشتابیم. البته مردم باید قدر و منزلت خانواده ی شهدا را بدانند و هر از گاهی به خانواده ی شهدا سر بزنند.
- با تشکر از این که با حوصله به سئوالات ما پاسخ دادید.