مصاحبه با مادر شهید ماشاءالله حاجی کمالی
- توضیحات
- منتشر شده در یکشنبه, 21 آبان 1391 11:52
- نوشته شده توسط مدیر
مصاحبه با سرکار خانم سیده زهرا شاهچراغی مادر بزرگوار شهید ماشاءالله حاجی کمالی که در سال صورت 1380صورت پذیرفته است؛ ایشان به بیان نکاتی از زندگی و فعالیت های فرزند شهیدشان پرداخته اند.
- لطفاً ضمن معرّفی خودتان، از ویژگی های رفتاری شهید نکاتی را برای ما بیان نمایید.
سیده زهرا شاهچراغی مادر شهید ماشاءالله حاجی کمالی هستم. هر جا نگاه کنیم، خاطراتی از مهربانی های ایشان وجود دارد . خیلی با اقوام خوب بودند . نسبت به بزرگ تر ها خیلی مهربان بودند ؛ مخصوصاً پدربزرگشان را خیلی دوست داشتند .
- در دوران نوجوانی به چه کارهایی علاقه ی بیش تری داشتند؟
بیش تر اوقات مسجد می رفتند و نماز می خواندند ، قرآن می خواندند، یک مسلمان واقعی بودند ، در کنار برنامه های عبادی نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی هم توجه خاصی داشتند . معمولاً در راهپیمائی های اول انقلاب شرکت داشتند . یادم نمی رود یک روز در همان ایام با چند تن از خانم ها رفته بودیم راهپیمائی که سربازان وابسته ی به رژیم پهلوی شروع به تیر اندازی به مردم کردند . ما وارد حسینیه دباّغان شدیم و پشت نخل پناه گرفتیم ، دیدیم که پسر ابوطالب( یکی از همسایگان) تیر خورده و ماشاء الله او را روی دوش خود گرفته و آورده است داخل کوچه . اجازه بدهید این خاطره را هم همین جا بگویم ، سال ها از فروپاشی رژیم پهلوی گذشته است و به نظرم ایرادی نداشته باشد که این خاطره را هم ثبت کنید . داستان از این قرار است که بر اثر تبلیغات رژیم پهلوی و عدم آگاهی مردم در خانه ی ما هم عکسی از محمد رضا پهلوی بود . وقتی انقلاب شروع شد و ماشاءالله به جریان انقلاب پیوست همیشه در صدد بود که این عکس را از بین ببرد ولی معمولاّ با مخالفت من روبرو می شد و لذا کارش را متوقف می کرد تا این که یک روز نقشه ای کشید . برنامه ای که طراحی کرده بود بدین صورت بود ؛ به تعدادی از دوستانش گفته بود شما به خانه ی ما بروید و هنگامی که وارد اتاق شدید از مادرم درخواست آب کنید . وقتی که او برای آوردن آب از داخل اتاق خارج شد عکس شاه را پاره کنید و بلافاصله از خانه خارج شوید . خب این بچه ها هم همین کار را کردند و زمانی که من برگشتم نه از عکس شاه خبری بود و نه از بچه ها . به سرعت به سمت در منزل رفتم ؛ دیدم که ماشاء الله سرکوچه ایستاده است و بچه ها هم به طرف او می روند . واقعیت امر این است که ما از شهید ممنونیم ، خدا را خیلی شکر می کنیم که چنین فرزندی داشتیم که در راه اسلام تقدیم کنیم .
- ایشان چند بار به جبهه اعزام شدند؟
2 مرتبه .دفعه اول 3 ماه و دفعه دوم 3 یا 4 ماه. شهید خوابی دیده بودند که خواب را به پدربزرگشان و حاج آقا سید مسیح شاه چراغی هم گفتند و ایشان هم تعبیر خواب را به پدربزرگ شهید گفته بودند ، لذا پدربزرگ شهید به ماشاء الله گفتند : این دفعه به جبهه نروید .ولی ایشان گفته بود : نه ، باید بروم . ما هر چه اصرار کردیم گوش نکردند . آقای شاه چراغی هم به خاطر شرایط ما سفارش کردند ولی او تصمیم خودش را گرفته بود . وقتی موقع بدرقه و خداحافظی رسید به من گفتند : مادر این نصیحت را از من داشته باشید . چهل روز بعد، ممکن است توی کوچه ها و خیابان ها فریاد بزنند که ماشاء الله حاجی کمالی شهید شد . نکند که به سر و صورتت بزنی و لباس های خود را پاره کنی . می روی داخل خانه و دست هایت را بلند می کنی و می گوئی : الهی شکر ؛ چنین فرزندی داشتیم که در راه خدا دادیم . در طی این مدت دو نامه هم برای ما نوشت ، نامه سوم خط قرمز خورده بود . و همین طور هم شد همان چهل روز که خودش گفته بود پیکرش را آوردند . ما هم به سفارش شهید صبر کردیم .
- پدر شهید قبل از شهید فوت کردند ؟
بله؛ پدر شهید در سن نوجوانی شهید بر اثر بیماری از دنیا رفتند .
- با تشکر از این که در این گفت و گو شرکت کردید.