مصاحبه با پدر شهید
- توضیحات
- منتشر شده در چهارشنبه, 08 آذر 1391 21:16
- نوشته شده توسط مدیر
مصاحبه ذیل در سال 1380 هجری شمسی و در آستانه ی برگزاری اولین یادواره ی شهدای روستای حسن آباد انجام شده است؛ پدر بزرگوار شهید محمد حسن واحدی در این گفت و گو به بیان فرازهایی از زندگی سراسر عشق و شور فرزند شهیدشان پرداخته اند.
- لطفاً نکاتی را از دوران کودکی و نوجوانی شهید بیان نمائید.
بسم الله الرحمن الرحیم ؛ یکی از خصوصیات بارز شهید ، حافظه و استعداد خوب او بود . در این خصوص و به عنوان شاهدی برگفتارم می توانم به این قضیه اشاره نمایم؛ یک بار که سفر مشهد مقدس و زیارت امام رضا ( ع) نصیب خانواده شد محمد حسن هم که تنها شش ساله بود ، همرا ه ما بود. ورود ما به مشهد مصادف با دهه ی اول ذیحجه بود وخوب می دانید در این دهه نمازی وارد گردیده است که در این نماز بجای سوره ی "قل هوالله" آیه ی "و واعدنا موسی اربعین..." خوانده می شود . من تنها سه شب این نماز را خوانده بودم که متوجه شدم محمد حسن هم آیه را حفظ کرده است و این آیه را با ما می خواند . سال هائی که مدرسه هم می رفت در کنار علاقه ی شدید به فوتبال ، در س را با جدیت دنبال می کرد . البته زمان جنگ دیگر درس را رها کرد .
از خصوصیات دیگر محمد حسن خوش اخلاقی او بود ، اخلاقش در خانه و در بین دوستانش خیلی خوب بود ، به خاطر همین هم دوستان خوب زیادی داشت که هر وقت به ما می رسیدند از اخلاق و رفتار وگفتار و معرفت ایشان تعریف می کردند . محمد حسن به نماز مخصوصاً نماز جماعت خیلی اهمیت می داد لذا وقتی به سن بلوغ رسید موقع نماز از این جا [محله ی باسکول] پیاده به مسجد جامع می رفت و نماز می خواند و بر می گشت با این که می دانید این فاصله تقریباً مسافتی طولانی است.
ویژگی دیگر او توجه شدید به حجاب بود . درخانه اگر موی خواهرهایشان دیده می شد جلوگیری می کردند ومی گفتند: این برای شما خوب نیست ، مطمئنم الان هم اگر می شدند از بی توجهی برخی به این فریضه ی الهی نگران می شدند و صد درصد بیش تر از ما جوش می کردند و همین غصه هایی که ما می خوریم را می خوردند .
از خصوصیات ایشان توجه به مشکلات مردم و حضور در برنامه های اجتماعی بود، خیلی زیاد به مسائل انقلاب و دفاع از کشور توجه داشت ؛یکی در ایام حمله عراق به او گفته بود: به جبهه نرو . ایشان در جواب گفته بودند: خدا دهانت را بشکند، ما زنده باشیم و رهبرمان تنها بماند ، پس ما چه کاره ایم!..به بسیج وسپاه دلبسته بودند و حتی موقعی که مجروح شده بودند و رگ اعصاب دست چپش قطع شده بود یادم هست یک شبی در جاده شاهرود، دامغان در حال گشت بود ؛ او بیسیم چی بود ، به سپاه بیسیم زد. من هم آن شب سپاه بودم،گفت: بابا کبریت داری ؟ متوجه شدم کبریت را برای این می خواهد که مقداری آتش روشن کند چون با آن وضعیت جراحت ، طبیعی است که انسان بیش تر احساس سرما می کند . مقصودم این است در شرائطی که مجروح بود و نیاز به استراحت داشت باز آرام نداشت و به فکر آسایش و امنیت مردم بود .
- ایشان چه مقدار درس خوانده بودند؟
تا دوم دبیرستان خوانده بود که البته بعدها به ایشان دیپلم افتخاری دادند .
- از حضورشان در جبهه و مدت این حضور بفرمائید چون آن طور که از سخنان شما و مطالب بر جای مانده از ایشان به دست می آید معلوم می شود که حضورشان در جبهه خیلی زیاد بوده است.
بله ؛ همین طور هست آن گونه که مسئولین تیپ استان به ما گفته اند مدت حضور محمد حسن در منطقه بیست و چهار ماه بوده است ولی به نظر می آید که باید بیش تر از این مقدار باشد چون در طول آن سال ها هیچ وقت یک ماه یا پانزده روز دامغان نبودند و هر وقت هم که در مرخصی بودند و متوجه در پیش بودن عملیاتی می گشت بلافاصله می رفتند . گاهی در غرب بودند و گاهی در مناطق عملیاتی جنوب ، یک بار من به کردستان رفته بودم - من هم همیشه به عنوان نیروی رزمی می رفتم - درکردستان که ماموریت مان تمام شد به بانه آمدیم وقتی به شهر بانه رسیدیم به ما گفتند: که محمد با چند نفراز بچه های دامغان به بانه آمده اند و در سنگرهایی مستقر شده اند. ما هرچه تلاش کردیم با این که سه شبانه روز هم در بانه ماندیم، نتوانستیم او را ببینیم چون درکردستان برف زیادی باریده بود و شرائط را خیلی دشوار کرده بود . کسانی که کردستان را در فصل زمستان دیده اند خوب می دانند که در این فصل چه شرائطی بر آن منطقه حکمفرما است . دفعه ی دیگری هم که به منطقه رفته بودند مقارن شده بود با رفتن من به لبنان . حضور او در جبهه مداوم و مستمر بود و همین هم موجب مجروحیت های متعدد برای او شده بود .یک بار درعملیات والفجر هشت مجروح شد ویک ماه در بیمارستان مصطفی خمینی بستری شد ولی همین که زمان ترخیص از بیمارستان رسید عملیات دیگری شروع شد - به نظرم کربلای پنج باشد- او بلافاصله و بدون توجه به لزوم استراحت به منطقه رفت که منجر به مجروحیت دیگری گردید ؛ این بار دستش ترکش خورده بود ، همان دستی که مجروح شده بود و رگ اعصابش قطع شده بود، همان دست دوباره ترکش خورد . و این قصه ادامه داشت تا آن هنگام که برای آخرین بار رفت .
- آیا در این خداحافظی آخر اتفاق خاصی هم افتاد و یا خاطره ای از رفتن ایشان دارید؟
بله ؛ زمان اعزام نیرو به جبهه رسیده بود و ما رفته بودیم برای بدرقه ی بچه ها ، همه ی خانواده ها آمده بودند . من به محمد حسن گفتم: محمد جان ؛ اگر سفر شما طول کشید حتماً نامه ای برای ما بفرستید تا از وضع شما با خبر باشیم . در جوابم گفت : بابا من دیگر نامه نمی دهم. می خواست بگوید دیگر نامه ای در کار نیست . این جمله راکه گفت ماشین ها حرکت کردند و رفتند، مدتی گذشت که متوجه شدیم عملیاتی در جبهه شروع شده است . من برای نماز به مسجد رفته بودم که آقای خورزانی گفتند : عملیاتی شده است و هفده یا هجده تا مجروح را آورده اند. بعد گفتند: [شهید] علیرضا واحدی را می شناسید ؟ گفتم: شاید پسر مشهدی جواد باشد . سئوال کردم از محمد خبری دارید ؟ گفت: وضعیت محمد معلوم نیست . به ایشان گفتم: آقای خورزانی ! آفتاب که بالا بیاید همه می بینند، شما دلواپس من نباشید به دل من الهام شده که محمد شهید شده است، محمد خودش گفته که دیگر نامه نمی دهم. ؛ اگر خبری هست بگویید ؛ ما آماده ایم! وقتی این جمله را از من شنیدند ، گفتند: آری محمد شهید شده، جنازه اش را آورده اند و الان در سپاه است.
همه آماده شده بودیم تا به استقبال پیکر محمد برویم . آن روز ها پیکر مطهر شهدا را معمولاً در محل سپاه پاسدارا ن قرار می دادند و خانواده های شهدا و دوستانشان برای وداع به آن جا می رفتند . من هم به اتفاق آقای خورزانی با موتور سیکلت ایشان عازم سپاه شدیم ، وقتی با پیکر محمد روبرو شدم یک جمله ای به محمد گفتم . غلام کربلایی و محمد حسن خورسی هم شاهد هستند که وقتی بالای سرش رفتم ،گفتم: بابا من را در برابر اسلام و انقلاب سرفراز کردی، خوشا به حال تو که چنین موقعیتی داشتی ودر راه خدا رفتی . آن روزها یک دوربین عکاسی هم داشتم ، با همان دوربین چند تا عکس از پیکر محمد گرفتم که هنوز هم چند قطعه از آن عکس ها دست بچه ها و خانواده ما هست .
- به عنوان پدر شهید چه مسائلی در سطح جامعه وجود دارد که شما را نگران می کند و چه توقعی از مسئولین و مردم دارید ؟
خواسته ی خانواده های شهدا از مسئولین رسیدگی بیشتر به وضعیت حجاب است و پشتیبانی و حمایت از جوان هایی است که انقلابی و بسیجی هستند و دست به دست هم داده اند و فعالیت می کنند . از مقام معظم رهبری می خواهم از آن ها پشتیبانی کنند چون غیر از ایشان فرد دیگری این کار را نمی کند.اگر مسئولین از این جوانان پشتیبانی می کردند شرائط در جامعه اینطور نبود که دخترانی با پوششی آن چنانی در خیابان حاضر شوند . من در دانشگاه افرادی راکه عفّت دارند، می بینم ، جوانان خوبی هستند و اهل نماز و روزه هستند و خیلی هم به ما به عنوان خانواده ی شهید احترام می گذارند ولی یک عده ای هم هستند که بی بند وبارند . اگر الان جلوی این ها را نگیرند شاید سال دیگر روسری را هم بردارند؛ اینطوری که در برابر دیگران ظاهر می شوند و گهگاه می خندند و مسخره می کنند، کار خیلی مشکل است . باید رهبری به مسئولین بگویند که چرا مملکت اینطوری باید باشد ، این همه شهید دادیم و هنوز استخوان های بچه های مردم در جبهه هاست . چهره مملکت ما از دست این بی حجابی ها و بی بند و باری ها خیلی زشت شده است . این ها جوان ها را به بیراهه می کشند.
نکته ی دیگر این که مسئولین قدر خون شهدا را بدانند و ببینند شهدا چه می خواستند و خانواده شهدا چه می خواهند ، آرزوی ما سلامتی رهبر است و از مسئولین می خواهیم با هم سازش و وحدت داشته باشند تا بتوانند این کشور را بسازنند و اسلام را صادر کنند ، وقتی مسئولین با هم سازش نداشته باشند دشمنان و منافقین سوء استفاده می کنند. این را هم بگویم اگر باز هم رهبرمان فرمان دهند به جنگ می رویم . ما جایی نرفته ایم و همین حالا هم حاضریم برای دفاع از مردم فلسطین بجنگیم و اسرائیل را سرکوب کنیم، ما جایی نرفته ایم و به قول امام راحل ما مرد جنگیم ، انشاءالله امریکا از بین برود. والسلام علی عباد الله الصالحین .