شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید محمد علی قربعلی مصاحبه ها مصاحبه با خواهر شهید

مصاحبه با خواهر شهید

shaidan-25آن چه در ادامه می آید در بردارنده ی پاسخ های خانم فاطمه قربعلی خواهر محترمه ی شهید محمد علی قربعلی به پرسش هایی پیرامون زندگانی و شهادت برادر ارجمندشان می باشد. همین جا از زحمات و تلاش های خانم منیرۀ السادات تقوی که زحمت جمع آوری مطالب  را برعهده داشته اند قدردانی می نمائیم.

-    به عنوان اولین سئوال، لطفاً مقداری پیرامون روحیه ی مذهبی شهید محمد علی بگوئید.

ایشان با وجود این که به سن جوانی نزدیک می شدند و طبعاً این دوره برای هر فردی شرائط خاص خود را به همراه دارد ولی علاقه و اشتیاق محمد علی بیش تر به نماز و ارتباط با خدا بود و به صورت منظم در جماعت شرکت می کردند و از مسائلی که واقعاً به آن معتقد بودند و تأکید داشتند مسأله ی حجاب بود؛ در این رابطه به من خیلی سفارش می کردند و می گفتند: موقعی که می خواهی از خانه بیرون بروی حجاب را رعایت کن و نگذار حتی یک تار مویت دیده شود و اگر در مقابل غریبه قرار گرفتی تا می توانی صورت خود را بپوشان؛ این حرف ها از سفارشات دائمی ایشان بودکه به خاطر دارم.
از جمله کارهایی که در برنامه ی مذهبی محمد علی وجود داشت حضور در جلسات قرآن کریم بود؛ ایشان عضو جلسه ی قرآن بودند که گاهی هم نوبت ایشان می شد و میزبان جلسه می گردیدند؛ از دوستانش دعوت می کرد به خانه ی ما بیایند ودر فواصل معینی این برنامه در منزل ما برگزار می شد؛ بد نیست به این نکته هم اشاره داشته باشم؛ هر وقت جلسه خانه ی ما بود پدرم سعی می کردند در این محفل شرکت کنند ولی گاهی از اوقات مشکل یا کاری پیش می آمد که نمی توانستند وارد جلسه شوند؛ از طرف دیگر  محمد علی هم اصرار داشتند که هر طور شده بابا باید در جلسه حاضر باشند و دلیل این اصرار را هم این طور بیان می کردند: وقتی اهل جلسه از من سئوال می کنند، چرا پدرت نمی آید؟ من خجالت می کشم بگویم امروز پدرم کار داشته و نمی تواند بیاید، هم چنین خجالت می کشم بگویم برای پدرم مشکلی پیش آمده است و از گرفتن جلسه در خانه معذور هستم؛ لذا به ایشان اصرار می کردند که باید شرکت کنید تا بتوانم جلسه ی قرآن را بگیرم. به نظرم شرکت در جلسات قرآن مهمترین فعالیت ایشان بود.

-     علاوه بر مسائل عبادی و دینی که به آن می پرداختند به چه کارهای دیگری علاقه داشتند؟

محمد علی به کلاس های ورزشی و مطالعه علاقه داشتند و این گونه برنامه ها را هم دنبال می کردند؛ البته در ایام مدرسه از تحصیل شان غافل نبودند وسعی می کردند با نمرات خوب درس هایش را بگذرانند. بخش دیگری از فعالیت های شهید محمد علی ارتباط با دوستان و رفقای شان بود؛ آقایان حسین عابدی و رضا مقدسی و عباس عوض آبادیان از کسانی بودند که محمد علی با آن ها ارتباط داشت؛ البته برخی از ایشان جزء هم رزمان محمد علی به حساب می آیند مثل آقای سید ابراهیم فخاری که از بستگان هستند.

-    از برخوردشان با پدر و مادر و اطرافیان و نیز رفتارشان در محیط خانه بگویید.

با پدر و مادرم رفتارش آمیخته به احترام بود و همیشه حرمت آن ها را نگه می داشتند، البته با پدرم بیش تر در ارتباط بودند و این ناشی می شد از رابطه ی دوستانه ی پدر با ما مخصوصاً با محمد علی.

ایشان در کارهای خانه و به خصوص وقتی قرار بود مهمان به خانه بیاید به مادرم خیلی کمک می کردند؛ هم چنین از من در برابر سختی ها و مشکلات حمایت می کردند و یاورم بودند؛ از زمانی که پسر عمویم (شهید احمدقربعلی) به شهادت رسیده بودند محمد علی به خانه ی عمو هم زیاد سر می زدند و ارتباط نزدیکی با ایشان داشتند و سعی می کردند در کارها به خصوص کارهای کشاورزی و درو به عمو کمک کنند و تا آن جا که می توانند جای خالی شهید احمد را پر کنند.

-    با توجه به این که ایشان دو بار و بدون اطلاع قبلی خانواده راهی جبهه شدند، آیا قبل از رفتن، در این رابطه به شما  چیزی نگفته بودند؟

موضوع را با من در میان می گذاشت و معمولاً اطلاع پیدا می کردم ولی سفارش می کردند که به بابا و مامان چیزی نگو و همین هم باعث می شد که من چیزی به ایشان نگویم. به عنوان مثال دفعه ی آخر که می خواست برود، شاید دو یا سه روز قبل از رفتن یک شیشه ی عطر و یک کیف پول( درجایی به جای کیف، مداد فشاری گفته شده است) به من دادند و گفتند این ها را به عنوان یادگاری داشته باش چون می خواهم به جبهه بروم ولی به کسی نگو؛ البته من باورم نمی شد یا نمی خواستم باور کنم چون زیاد از رفتن به منطقه سخن می گفتند؛ تصورم این بود که نمی روند و تصمیم شان جدی نیست.

-    آیا از آخرین دقایقی که محمد علی در خانه بودند، مطلبی در خاطر دارید؟

روزی که می خواستند بروند شنبه بود و به بهانه ی این که کلاس های مدرسه ی رزمندگان شروع شده است و ایشان باید ساعت دو در کلاس حاضر باشند از خانه خارج شدند؛ یادم هست وقتی ظهر شنبه شد، از بیرون آمدند و گفتند: چرا بابا نمی آید، من باید ناهار را سریع تر بخورم. مادرم به ایشان گفتند: اگر عجله داری من برای شما ناهار را می آورم؛ گفتند: اگر پدر می شد خوب بود؛ ناهارمان را خورده بودیم که پدرم از راه رسیدند؛ محمدعلی به سرعت آماده ی رفتن شدند و هنگامی که می خواستند از خانه بروند طبق روال همیشه گفتند: ننه؛ (خطاب به مادربزرگ)خداحافظ؛ و ایشان هم جواب دادند: خدا به همراهت. رفت و تا غروب خبری از او نشد، پدرم گفتند: من می روم مدرسه ی رزمندگان تا ببینم چرا محمد علی نیامدند، انگار به دلشان افتاده بود که شاید...؛ ایشان رفتند و دقایقی نگذشت که برگشتند، همین که وارد خانه شدند، گفتند: امروز اصلاً کلاس نبوده و درب مدرسه هم بسته بوده است؛ تقریباً شب بود که از طریق یکی از همسایه ها ی مان فهمیدیم محمد علی به جبهه رفته است.

-    فکر می کنید علت یا عواملی که موجب می شد ایشان این طور مصمم به رفتن جبهه باشند، چه بود؟

یک وظیفه ای را در خودشان احساس می کردند و همین هم موجب می شد که فکر و ذکرشان جبهه و حضور در منطقه باشد و خیلی زیاد به آن فکر می کردند؛ شاید یک عامل مهم هم در ایجاد این روحیه صحبت معلمین در کلاس های درس بود که یک نوجوان 16 ساله را این گونه آماده ی رزم می کرد.

-    آیا در مورد فعالیت شان در جبهه هم چیزی می گفتند؟

خیر؛ در مورد کاری که در جبهه انجام می دادند، صحبت خاصی نمی کردند.

-    چطور خبر شهادت ایشان را شنیدید و از اثرات این واقعه در خانه بگویید؟

ما خبر را از طریق یکی از دوستان پدرم شنیدیم؛ حادثه ای که به شدت ما را تحت تأثیر خود قرار داد چون ما یک خانواده ی چهار نفره بودیم و با رفتن محمد علی، تنها پسر خانواده به شهادت رسید؛ خودم تا سال ها نتوانستم با این مسأله کنار بیایم و تنها بعد از پیدا شدن بقایای پیکر محمد علی مقداری آرام گرفتم؛ در همان روزها ایشان به خواب یکی از بستگان آمده و گفته بودند: فاطمه به خاطر برگشتن من خیلی خوشحال است.
در این سال ها به پدرم هم خیلی سخت گذشته است چون وابستگی زیادی به محمد علی داشتند. هنوز جای خالی ایشان درخانه احساس می شود و یاد ایشان در ذهن من و خانواده ام زنده است و هیچ وقت ایشان را فراموش نکرده ایم.

-    مراسم تشییع چگونه برگزار شد؟

از آن جایی که مفقود الجسد بودند دو بار مراسم تشییع برای محمد علی گرفته شد؛ دفعه ی اول  فقط یک کلاه و وسایل شخصی او را داشتیم؛ نوبت دوم هم بقایای پیکر و پلاک ایشان را آوردند. آن طور که یادم هست مراسم تشییع ایشان و 22 شهید دیگر در روز 23 ماه رمضان برگزار گردید و همه ی مردم شهر در مراسم شرکت کرده بودند.

-    آیا در این سال ها شهید محمد علی را در خواب هم دیده اید؟

بله؛ به عنوان مثال یک بار در خواب دیدم که با ایشان در شهر مکه و در حال زیارت خانه ی خدا هستیم.

-    از این که شهادت نصیب خانواده ی شما شده است چه احساسی دارید؟

از این جهت که خانواده ی ما هم نقشی در دفاع از کشور اسلامی ایران داشته است، خوش حال هستم، البته از جهت دیگر خانواده ی شهید بودن یعنی احساس دلتنگی برای عزیزی که جایش خالی است.

-    به نظرتان پیام شهدا برای ما چیست و چگونه می توان فرهنگ شهادت و ایثار را در جامعه حفظ کرد؟

 پیام شان این است که این انقلاب و دین اسلام  به سختی به دست آمده است لذا باید  مواظب انقلاب باشیم و جوانان - دختر خانم ها و آقا پسر ها - وقتی از خانه بیرون می آیند مواظب اخلاق و رفتارشان باشند؛ خانم ها مواظب حجاب باشند و آن را رعایت کنند و اهل نماز اول وقت باشند و غیبت نکنند.
  به نظرم بهترین راه برای حفظ فرهنگ جهاد و شهادت، حق پرستی و حقیقت جویی است؛ باید بدانیم پیاده کردن ارزش های اسلام ناب، احترام به خون شهداست .


-    انتظار خانواده ی شهدا از مردم و مسئولین چیست؟

مردم و مسئولین  می باید از نظر روحی و روانی بیش تر مراعات خانواده ی شهدا و به خصوص مادر و پدر شهید را بکنند؛ هم چنین از مردم می خواهم که راه شهیدان را ادامه دهند و نگذارند خون شهیدان پایمال شود.

-    با تشکر از این که در این گفت و گو شرکت کردید.