شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مجلس] خطبه ها نماز جمعه [موضوع خطبه ی اول: حزب الله و حزب الشّیطان]

نماز جمعه [موضوع خطبه ی اوّل: حزب الله و حزب الشّیطان]

شهید حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مجلس شورای اسلامی] خدمات خالصانه و گسترده ی9-17 خویش به مردم خونگرم شهرستان رامهرمز را پس از پیروزی انقلاب با فعالیت در سنگر نماز جمعه آغاز کرده و در مدت کوتاه حضور خویش، این جایگاه مقدّس را به پناهگاه اَمن مردم مظلوم و مستضعف آن دیار مبدّل نمودند.
آن چه در ادامه می آید خطبه های نماز جمعه ی این روحانی مجاهد و انقلابی می باشد که بر اساس قرائن موجود در تاریخ 1361/3/7ایراد گردیده است. شایان ذکر است موضوع خطبه ی اول «حزب الله و حزب الشیطان» می باشد.

-------------------------------------------------- خطبه ی اوّل ------------------------------------------------

السلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمین و به نستعین. الصلاۀ و السلام علی خیر خلقه و أشرف بریّته أبی القاسم محمد «صلی الله علیه و آله المعصومین و لعنۀ الله علی أعدائهم اجمعین».

و بعد قال الله العظیم - أعوذ بالله من الشیطان الرجیم- «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ‏ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ»

به مناسبت پیروزی حیرت انگیز فرزندان جبهه ی ایمان و فرزندان اسلام و قرآن در خونین شهر و درکنار پیروزی رزمندگان اسلام و قرآن، شیطنت های شیاطین و حزب شیطان، در این هفته - خطبه ی اوّل-  انشاءالله در مورد حزب الله و حزب الشّیطان مطالبی تقدیم برادران و خواهران خواهد شد. البته توجّه داریم که هوا گرم است، تابستان است و خطبه ها باید کوتاه تر باشد؛ سرِ وقت هم خطبه ها شروع بشود؛ امّا این هفته یک ربع از وقت مقرّر تأخیر افتاد چون میهمان داشتیم، تا گذشت. ألا أیّ حال امید است انشاءالله نماز جمعه همیشه سرِ وقتِ مقرّر شروع بشود و سعی کنیم که برادران و خواهران ما در گرما اذیّت نشوند.

امّا خطبه ی اوّل:
برادران و خواهران ما؛ از روزی که حرکت انقلاب اسلامی در کشور ایران آغاز شد به خوبی همه ی ماها و همه ی شماها شاهد بودیم و در نظر داریم که همانند همیشه ی تاریخ و همه ی دوران ها، دو قطب، دو جبهه، دو جناح، رو به روی هم قرار گرفته بودند؛ جناح حقّ و جناح باطل، جبهه ی ایمان و جبهه ی کفر، حزب الله و حزب الشّیطان. از آغاز آفرینش تا به امروز همیشه این درگیری بین این دو جبهه وجود داشته. بعضی وقت ها حزب الشّیطان، اَتباع شیاطین، جَولانی، جَوَلانی داشته اند؛ تاخت و تازی داشته اند که اهل ایمان و حزب الله در فشار و مضیقه و اختناق قرار می گرفتند. به دوره های تاریخ که ما برگردیم، مکرّر  از این مسائل را می بینیم و می شنویم.

می آییم، می رسیم به عصر خودمان سال 42، می بینیم که جبهه ی کفر و جناح باطل با قدرت تمام بر اوضاع مسلّط است و اهل ایمان را منزوی کرده و اهل ایمان را در یک شرایط بسیار پیچیده و دشواری قرار داده که زندگی برای آن ها سخت شده، نفس کشیدن برای آنها سنگین شده. در یک هم چه  شرایطی مؤمنین شب ها توی منزل ها شان، توی بسترها شان اگر می خواستند زمزمه بکنند، شرایط برای شان مساعد نبود؛ سرِ نماز اگر می خواست دو جمله دعا بکند برایش مَیسور نبود، ممکن نبود. این جور در مضیقه و فشار قرار گرفته بودند، نمی توانستند به برنامه های دینی شان، به دین شان عمل بکنند، علنی و آشکارا برنامه های دینی شان را به اجرا بگذارند. محیط اجازه نمی داد، جوّ اجازه نمی داد، رژیم حاکم اجازه نمی داد، فرهنگ حاکم بر جامعه اجازه نمی داد، تمام بافت های فکری، روابط اجتماعی، دگرگون شده بود؛ شده بود روابطِ شیاطین و روابط جبهه ی کفر. اهل ایمان در غربت بودند؛ در مظلومیّت بودند؛ تا حرکت به وسیله ی یک مؤمن، یک حزب اللّهی، به وسیله ی یک روحانی شروع شد. بحمدالله حرکت اهل ایمان راه افتاد، آغاز شد. رفته رفته با کشتار بی رحمانه ی رژیم در پانزده خرداد زمینه ی رشد این حرکت، نُضجِ این نهضت و جبهه ی اهل حقّ فراهم شد. هر روز که بر عمر ما گذشت و بر عمر مردم ما گذشت دیدیم که جبهه ی کفر و اتباع شیاطین در برابر اهل ایمان به موضع گیری، به برخوردهای انفعالی می افتند تا این که هر چه بر عمر ما گذشت تبعید ها، زندان ها، شکنجه ها به سود ما و به زیان دشمن، علی أیّ حال 22 بهمن سال 57 را پیش آورد.

با آن چه که در پرانتز، شما به خاطر دارید جبهه ی حقّ و اهل ایمان و حزب الله بر حزب الشیطان پیروز آمد. شیطان و فرزندان شیاطین در داخل کشور ایران بحمدالله از صحنه خارج شدند و سقوط کردند؛ امّا مسئله ای که باید دنبال بکنیم برادر ها و خواهرها این است که پس از سقوط شاه، شیطان، شیطان بزرگ و اَتباع شیاطین به طور کلی از صحنه خارج نشدند، در صحنه ماندند، تغییر شکل دادند، غالب آن ها عوض شد، اسم و نام و نشانه ی آن ها عوض شد امّا باز هم شیطان ها و بچّه شیطان ها مشغول فعّالیّت بودند؛ به خوبی هم فعّالیّت می کردند؛ همان شیوه را، همان خطّ را، همان توطئه ها را اعمال می کردند؛ منتها دیدند که به لطف خدا، اهل ایمان با قدرت به صحنه آمدند، آشکارا و علنی مثل شاه برخورد نمی کردند. از طرق مختلف، از شیوه های مختلف استفاده می کردند - این جا تکرار مکررّات نشود- آن چه که شماها خودتان از روزنامه ها و رادیوها و توی صحنه ها دیدید و شنیدید، ما آن ها را بازگو نکنیم؛ فقط یادآوری می کنیم که ببینید جناح باطل و جبهه ی کفر و شیاطین مشغول فعّالیّت و تلاش در برابر اهل ایمان بودند.

دولت موقّت، لیبرال ها، ملّی گراها، گروهک ها، همه ی این ها بچّه شیطان ها بودند؛ همه ی این ها اَتباع شیطان بزرگ و شیاطین بودند؛ تمام ترفندها شان را پس از پیروزی انقلاب اعمال کردند به کار گرفتند، تهمت زدند، دروغ گفتند، شایعه پخش کردند، شخصیّت ها را هدف تیرهای شوم و مسموم اتّهام های خودشان قرار دادند و ترور هم کردند، تمام برنامه هایی که شیطان بزرگ بِهِشان وحی می کرد «وَ إِنَ‏ الشَّياطِينَ‏ لَيُوحُونَ‏ إِلى‏ أَوْلِيائِهِمْ» شیطان ها وحی می کنند به اولیای خودشان، به دوستان خودشان،آن چه که شیطان بزرگ وحی می کرد، این ها وحیِ شیطان بزرگ را به کار می گرفتند، حدود یکی دو سال، تا جنگ تحمیلی آغاز شد. بنی صدر به عنوان بزرگ ترین پایگاه در این کشور مطرح شد و تمام جناح باطل، جبهه ی کفر با همه ی اختلاف ها و افتراق هایی که داشته اند دور این محور جمع شدند. آمریکایی ها، روسی ها، شرقی ها، غربی ها، ملّی گراها، خَلقی ها، همه ی جبهه ی کفر دور این محور جمع شدند و سینه زدند. همان روزهایی که، برادران؛ خوب باز به خاطر بیاورید، دوباره روزگار تنهایی و غربت و مظلومیّت اهل ایمان فرا رسیده بود. دوباره امام بود، روحانیّت بود، مؤمنین بودند، انجمن های اسلامی بودند، پاسدارها بودند، کمیته ای ها بودند، بسیجی ها بودند، مؤمنین بودند که مورد اتّهام و مورد حمله و هجوم شیطان بزرگ و عمّال شیطان بزرگ واقع می شدند، می دیدی بازرگان می آید، می گوید که کمیته ها باید منحل بشود؛ بنی صدر می آید، می گوید که به پاسدار ها اسلحه و مهمّات ندهید؛ هیئت سوء نیت در کردستان می گوید: پاسدار ها باید از شهرهای کردستان بیایند بیرون تا کردستان امن شود. می بینیم تمام این توطئه ها را شروع می کنند علیه همین ها، جبهه ی حق، اهل ایمان و حزب الله. انجمن های اسلامی در ادارات متّهم واقع می شدند که این ها مداخله می کنند، دخالت می کنند، این ها نمی گذارند کارها پیش برود؛ روحانیّون متّهم واقع می شدند که روحانیّون نمی گذارند دولت موقّت کارش را بکند؛ امام نمی گذارد دولت موقّت کارش را بکند. بنی صدر می گفت: این ها دخالت می کنند نمی گذارند که ما کارمان را بکنیم. تمام این ها وحی شیطان بزرگ بود که جبهه ی حقّ و اهل ایمان را باز دوباره منزوی کنند؛ چهره و وجههِ شان را خراب بکنند؛ در برابر دیدگان مردم و ذهن و باور مردم و این سلاح برّنده و تیز و این نیروی نیرومند و پر توان را از قدرت و توان بیندازند. پشتوانه ی این ها که روحانیّت بود، این پشتوانه را بگیرند، قطع کنند.

این حرکت شیاطین آمد و آمد تا آن جا که امام عزیزمان، روحانیّت مظلوم آن زمان، به خصوص بهشتیِ مظلوم، شما را به خدا ببینید شیاطین چقدر موفّق شدند در تبلیغات شومی که به راه انداختند. بهشتیِ عزیز وارد دزفول می شود، دزفول قهرمان، دزفولی که فرزندان حزب اللّهی اش درون سپاه، سراسر ایران، درون شهرهای این استان و سراسر کشور دارند خدمت می کنند، مرحوم بهشتی کنار مزار شهدا می آید، پدری شهیدی می آید آن جا در حضور بهشتی می ایستد به بهشتیِ مظلوم جسارت می کند، اهانت می کند؛ می آیند آن جا یک عدّه ای را وا می دارند علیه مرحوم بهشتی کنار مزار شهدا شعار بدهند؛ ورامین سخنرانی بهشتی را قطع کنند؛ خراسان از پای سخنرانی بهشتی بلند شوند؛ حتّی قم پایگاه روحانیّت کاری بکنند که یک عدّه طلبه ها هم بهشتی مظلوم را زیر سؤال ببرند و در مورد بهشتی شک بکنند و بقیّه هم همین طور، آیت الله منتظری. امام به این ها می گفتند؛ به آیت الله منتظری توی مجلس خبرگان می گفتند: سواد ندارد. می گفت: من مجتهدم؛ اجتهاد، صد و چند رشته علم می خواهد، من دارم. منتظری ندارد؛ او فقیه نیست؛ او مجتهد نیست؛ من هستم.

تا این جاها اَتباع شیاطین، جبهه ی باطل پیش رفتند. تا آن جا که به خودشان جرئت دادند مجلس خبرگانی که امام آن جور پایش ایستاده بود [را] منحل بکنند و انحلالش را اعلام بکنند. دولت موقّت جلسه کرده، به خودش جرئت داده که این را اعلام کند و امام را در برابر عمل انجام شده قرار بدهد. همه ی این کارها را کردند. در کنار این ها گروهک ها، در کنار این ها آن تفرقه ها و نفاق هایی که سراسرکشور راه انداختند که شماها خودتان می دانید. گنبد چه کار کردند؛ کردستان چه کردند؛ بلوچستان، زاهدان چه کردند؛ خوزستان چه کردند؛ ترکمن صحرا چه کردند؛ همه ی این جاها، این توطئه هایی بود که شیطان بزرگ برنامه اش را ریخته بود و این ها پیاده اش می کردند.

می رسیم به جنگ تحمیلی. در تهران، در شهرستان ها، در گنبد، در گوشه و کنار درگیری [است] جنگ مسلّحانه است. از این طرف، داخل عراق دارند سه ماه نیرو جا به جا می کنند؛ تانک جا به جا می کنند؛ سازماندهی می کنند؛ آماده ی حمله می شوند؛ از آبادان و خرّم شهر و شلمچه و سراسر مرزها داد می زنند؛ گریه می کنند؛ امام جماعت ها، روحانیون پیام می دهند؛ چرا نشستید؟!  فکری بکنید؛ دشمن آماده ی حمله است. آقایان آن جا سخنرانی می کردند؛ یک عدّه هم پای سخنرانی هاشان، همین که گفتم. جبهه ی باطل، مجاهدین خلق و اُمّتی ها و پیکاری ها و توده ای ها و همه ی این ها دور بنی صدر جمع شده بودند، کف می زدند، پای کوبی می کردند «الکفر ملّةٌ واحدۀ» جبهه ی واحد تشکیل داده بودند در برابر حزب الله و در برابر جبهه ی اهل ایمان.

تا دشمن حمله کرد؛ دشمن حمله کرد؛ بچّه های ما توی سنگرها، درِ کمیته ها، توی خیابان ها، نیمه های شب ترور می شدند  مظلومانه؛ کمیته ای ها دروازه ی شهر تهران، توی خیابان های تهران ترور می شدند مظلومانه. باز می گفتند که این کمیته ای ها باید منحلّ بشوند؛ امنیّت داخلی شهر را باید بدهیم به دست مثلاً شهربانیِ تنها. در حالی که شهرباتی آن روز، قدرت حفظ امنیّت شهر را، آن روزها نداشت. پاسدارها در درگیری مسلّحانه ی با پیکاری ها، با مجاهدین خلق در کردستان، سرشان را می بریدند؛ زبان شان را در می آوردند؛ پوست صورت شان را می کندند؛ چشم شان را زنده زنده در می آوردند؛ آن ها را مُثله می کردند. می گفتند که پاسدارها باید از کردستان بیایند بیرون.

این جا خونین شهر و شلمچه و سراسر جبهه ها، ژاندارمری ما، حزب اللّهی های ما مظلومانه، غریبانه شهید می شدند؛ تشنه و گرسنه، بی غذا، بدون مهمّات، شب ها و روزها مقاومت می کردند؛ اجازه ی ورود دشمن را به خونین شهر نمی دادند. آن ها آن جا جنگ قدرت راه انداخته بودند که یا ما باید باشیم - به بن بست رسیدیم -  یا ما باید باشیم یا دیگران؛ یا من باید باشم یا دیگران. دیگران که نمی شود باشند، پس من باید باشم؛ پس ما باید باشیم؛ از بن بست باید مملکت را بیرون بیاوریم. به این جا رسانده بودند شیاطین، آمریکا، عُمّال شیاطین.

یک مرتبه می بینیم که ترورها که توطئه ی آمریکا بود خونِ مظلوم بهشتی و هفتاد و دو تن، خونِ مظلوم رجایی و باهنر، یک مرتبه می بینی ورق را برگرداند؛ جبهه ی ایمان تقویت شد؛ حزب الله به صحنه آمد. حزب الشّیطان تار و پودش به هم ریخت؛ حزب الشّیطان دیگر تبلیغاتش، تهمت هایش، دروغ هایش بی تأثیر شد، بدون تأثیر شد. هواداران گروه ها، منافقین، پیکاری ها، هواداران شان دیگر بیدار شدند؛ به خود آمدند؛ آن ها را رها کردند؛ بحمدالله برادران سپاه ما، کمیته های ما، نیروهای حزب الله ما، مظلومانه همه ی فحش ها را شنیدند؛ همه ی برچسب ها را به جان خریدند؛ همه ی تهمت ها را تحمّل کردند مظلومانه؛ به انتظار امام و فرمان امام نشستند؛ مُهر سکوت بر لب زدند؛ خون دل خوردند؛ مغز و استخوان سوزاندند تا این که به لطف خدا جبهه ی شیطان و جبهه ی کفر شکست خورد و جبهه ی حقّ و اهل ایمان دوباره باز به صحنه آمد و قدرت را به دست گرفت. این جا بود که دیدیم سراسرِ مملکت ما، یک مرتبه عوض شد؛ چهره اش عوض شد؛ طرز تفکّرها عوض شد؛ روابط عوض شد. روحانیّون را چه جور معرفی می کردند! آیت الله منتظری، امید امّت و امام را، این خبیث [بنی صدر] در جبهه می آمد و می گفت این هایی که از جبهه سرِشان نمی شود، چیزی از جبهه نمی فهمند، این ها نباید دخالت کنند؛ چرا این ها دخالت می کنند؟. آیت الله منتظری چی می گفت؟ می گفت: ننشینید آبادان سقوط بکند؛ آبادان نباید سقوط بکند؛ اجازه ندهید آبادان سقوط بکند؛ حمله کنید یورش ببرید. [بنی صدر] می گفت: شما سرِتان نمی شود؛ دخالت نکنید. آقای هاشمی رفسنجانی می فرمود: ما گریه کردیم توی زیر زمینیِ دزفول؛ گریه کردیم تا این که یک مقداری کمک برای آبادان بفرستند. گفتیم: آبادان می رود.  می گفت که باشد، ما زمین می دهیم، زمان به دست می آوریم؛ اشکالی ندارد؛ خونین شهر برود؛ ما جنگ پارتیزانی راه می اندازیم، دوباره پس می گیریم؛ آبادان برود، جنگ پارتیزانی راه می اندازیم، دوباره پس می گیریم. این تبلیغات شوم شیاطین بود.

امّا حالا برادرهای عزیز؛ خواهرها؛  به رهبری امام، با کنار زدن بنی صدر، با افشای عُمّال شیاطین در لانه ی جاسوسی آمریکا و کوتاه شدن دست آمریکا و رو شدن شعارهای تو خالی و پوچ گروهک ها، این هایی که دَم از فدایی خلق، دَم از جهاد در راه خلق، دَم از خدمت به خلق، طرفداری از خلق می زدند، این ها کاملاً دست شان رو شد؛ شناخته شدند. مردم جبهه ی واحد تشکیل دادند، جبهه ی واحد. پیرزن روستایی، پیرمرد روستایی، جوان روستایی، محصّلِ دانش آموز دبیرستانی، کاسبِ بازاری، کارمند اداری، کارگر شهرداری، راننده ی کجا، پلیس شهربانی، ژاندارم ژاندارمری، تمام این ها با نیروی حزب الله، با سپاه و کمیته و نیروهای مردمی، همه جبهه ی واحد، زیر لوای ولایت فقیه و روحانیّت بیدار و متعهّد، حزب الله، کار را پیش بردند.

من در این جا دو تا آیه هست که حزب الشّیطان را و حزب الله را معرفی می کند، ترجمه می کنم و خطبه ی اول را به پایان می برم «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» پیامبرم؛ آیا ندیدی قومی را، جمعیتی را که «تَوَلَّوْا» پشت کردند، از خدای روی گرداندند و به دشمنان خدا روی آوردند «غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ» خدا به آن ها غضب کرد؛ مورد غضب خدا واقع شدند؛ آن ها را ندیدی «ما هُمْ مِنْكُمْ» آن هایی که روی گرداندند از شما؛ پشت کردند به شما؛ آن ها از شما نیستند؛ از شیاطین هم نیستند، نه از شیاطینند و نه از شما هستند «إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ» چه کار زشتی کردند! چه کار بدی کردند! درون ایران، درون خانه ی خودشان مزدوری آمریکا را پذیرفتند! پشت به مردم شان کردند! پشت به خلق محروم شان کردند! جیره خوار آمریکا شدند! «إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ». «اتَّخَذُوا أَيْمانَهُمْ جُنَّةً» قسم خوردند؛ دروغ گفتند؛ سند جعل کردند «أَيْمانَهُمْ جُنَّةً» اَیمان خودشان را، قسم های خودشان را سپرهای خودشان قرار دادند؛ دروغ گفتند؛ دروغ گفتند. «أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِيداً» خداوند برای آن ها عذاب سختی را آماده کرده؛ برای گروهک ها، برای این ملّی گراها، برای این جبهه ی کفر و اهل باطل، خدا عذاب سختی را مهیّا کرده «فَلَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ» برای این هاست یک عذابی، عذاب کوبنده و خار کننده. «لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً» مال و اولاد این ها، اسلحه های این ها، آمریکا، شوروی، ارباب های این ها،  این ها هیچ کدام، این ها را بی نیاز نمی کند؛ از عذاب خدا نجات نمی دهد. «أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ» این ها اصحاب آتشند؛  این ها در دنیا به آتش خشم حزب الله و آتش قهر حزب الله خواهند سوخت و در آخرت هم به آتش قهر و خشم خدا می سوزند.

 این هایی که پشت به خدا و پشت به جبهه ی اهل ایمان کردند این ها به آتش قهر و خشم خدا در دنیا و آخرت خواهند سوخت «يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِيعاً» آن روزی که همه ی این ها را خداوند مبعوث شان می کند آن روز هم مثل همین روزهای دنیای شان شروع می کنند به دروغ گفتن، به قسم خوردن. دروغ می گویند؛ قسم می خورند؛ مثل همه ی این هایی که توی زندان ها وقتی گیر می افتند شروع می کنند به دروغ گفتن و  قسم خوردن، روز قیامت هم دروغ می گویند و قسم می خورند «الا اِنّهُم هُم الکافرون» آیا این ها کافر نیستند؟! آیه ای که خواندم این بود «اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ‏ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» شیطان در این ها نفوذ کرده، شیطان به درون مغز این ها، به درون قلب این ها راه یافته، در این ها نفوذ کرده «فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ» ذکر خدا را، یاد خدا را از این ها گرفته، یاد خدا را از این ها گرفته، این ها از خدا غافل شدند؛ این ها خدا را فراموش کردند؛ این ها به خدا پشت کردند « أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ» این ها حزب الشّیطانند. همه ی این ها، همه ی این هایی که نام بردیم «أُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ» این ها حزب الشّیطانند «أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ» آیا این جور نیست که حزب الّشیطان خاسرند؟ زیان کارند؟ تمام سرمایه و هستی و عمرشان را تباه می کنند؟ جز ننگ و نکبت و نفرین و بدنامی و عذاب دنیا و آخرت چیزی را برای خودشان ذخیره نمی کنند؟.  شما ببینید این ها را، ببینید آن همه تبلیغات، آن همه خانه های تیمی، آن همه روزنامه ها، آن همه مجلّه ها، آن همه هوادارها، آن همه میلیشیاها، آن همه دوره هایی که دیدند، آن همه پول هایی که از آمریکا و شوروی گرفتند، آن همه فعّالیّت ها که کردند امروز جز بدنامی، جز ننگ و رسوایی، جز خِذلان و خواری و جز جهنّم چیز دیگری دارند؟ این حزب الشّیطان.

امّا حزب الله، حزب الله آن روزگار تلخ را گذراند؛ امّا امروز به لطف خدا حزب الله با قدرت در صحنه مانده؛ در تمام جبهه ها، در کارخانه ها، در مدارس، در بازار، درون محلّه ها، روستاها، درون جبهه، همه جا حزب الله توی صحنه مانده، با قدرت دارد کارها را پیش می برد. این وقتی که این گروهک ها پشت جبهه پاسدارهای را می کشتند، از جبهه بر می گشت دو روز استراحت بکند درِ خانه اش ترورش می کردند؛ توی جبهه می رفت آن جا با صدّامی ها بجنگد، درون خونین شهر بچّه های ما سنگر به سنگر، پشت این نخل پشت آن نخل، پشت این دیوار پشت آن دیوار می جنگیدند؛ آن ها هم می رفتند از پشت، آن ها را ترور می کردند؛ چراغ سبز نشان می دادند؛ اسلحه می دزدیدند؛  غارت می کردند؛ توی خود خونین شهر خانه ی تیمی و آبادان خانه ی تیمی درست می کردند؛ این ها می رفتند آن جا این جور خیانت می کردند. همیشه و همیشه تا الان، تا همین الان، تا الان که این جور بحمدالله جبهه ی حقّ و حزب الله غالب شده وسرفراز به در آمده، همان آقایانی که شعار ضدّ امپریالیستی می دادند، همان آقایانی که شعار ضدّ آمریکایی می دادند، چگونه می بینیم همین الان که دیگر تمام دنیا فهمیدند که ما با صدّام نمی جنگیم، ما با حسنی مبارک و حسین اُردُنی نمی جنگیم،  ما با آمریکا می جنگیم،  همه فهمیدند،  می بینیم الان هم این ها توطئه می کنند؛  الان هم این ها خیانت می کنند و ضربه می زنند.

همین دیروز که بنده خونین شهر رفته بودم برادرهای رزمنده ی ما درون خونین شهر می گفتند که الان هم باز این ها درون خونین شهر پیداشان می شود و اگر برادرهای ما، بچّه های ما هوشیار و بیدار نباشند باز این جا به ما ضربه می زنند. گوشه و کنار ما می شنویم که از درون کوچه ها، خانه ها، شب، یک وقت یک جایی آتش سوزی راه می افتد؛ یک وقت می بینی که یک آتش سوزی شد؛ چه کسی آتش سوزی می کند؟! چرا آتش سوزی می کند؟! گِرا بدهند به عراقی ها؛ بچه های ما را بزنند؛ و پریروز هشت نفرِ ما  اطراف مسجد جامع شهید داشتیم و مجروح داشتیم؛ هنوز هم آن ها دارند نوکری آمریکا را می کنند و شعار به اصطلاح خَلقی می دهند.

حزب الله را بشناسیم. این آیه ای که الان ترجمه می کنم..... ببخشید این آیه را اشتباهی خواندم. «لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ‏ حَادَّ اللَّهَ‏ وَ رَسُولَهُ‏ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» حزب الله را بشناسیم. حزب الله چه کسانی هستند؟ در این جا خوب است در پایان این خطبه این قسمت روشن بشود. ماها، خیلی ها مان، خودمان را حزب الله می شناسیم؛ حزب الله معرفی می کنیم؛ مردم هم ممکن است ما را حزب الله بشناسند؛ امّا حزب الله چه کسانی هستند؛ ببینید قرآن حزب الله را این جوری معرّفی می کند و این ها هستند که غالب می شوند و این ها هستند که پیروز می شوند و این ها هستند که امید است انشاءالله قدس را آزاد بکنند. پیامبرم؛ یافت نمی شود یک فردی که به خدا و روز قیامت ایمان آورده باشد، دوست داشته باشد کسی که با خدا و رسول خدا می جنگد. آدم مؤمن، مرد مؤمن، زن مؤمن، مرد مؤمن و زن مؤمنی که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشد یافت نمی شود که این جوری باشد؛ چه جوری باشد؟ کسانی که با خدا و رسول در ستیزند، دارند می جنگند،  محاربه می کنند، آن ها را دوست داشته باشد؛ یک همچنین مؤمنی نیست؛ یک همچنین مرد با ایمان و زن با ایمانی وجود ندارد؛ اگر باشد ایمان ندارد؛ اگر باشد مؤمن نیست، ضعف ایمان دارد. چه جوری باید باشد؟! ولو آن کافر، ولو آن محارب برادرش باشد، همسرش باشد، پدرش باشد. ببینید صریحاً قرآن اعلام می کند «وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ» پدرها شان باشند «أَوْ أَبْناءَهُمْ» پسرانِ شان باشند «أَوْ إِخْوانَهُمْ» برادرها شان باشند، عشیره شان باشند، همسرشان باشد، این ها حزب الله هستند «كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ» خدا در دل این ها، ایمان را نوشته، ایمان را ثبت کرده. این هایی که این جوری اند به خاطر خدا برادرِ کافرش را، برادر محاربش را طرد می کند؛ فرزند محاربش را طرد می کند؛ پدر محاربش را طرد می کند؛ می گوید: برو دنبال کارَت؛ تو برادر من نیستی؛ تو پِیکاری هستی؛ تو مجاهد خَلقی؛ تو توده ای هستی؛ تو اکثریّتی هستی؛ تو اقلیّتی هستی؛ تو کافری. اگر چنین جوانی، چنین پسری، چنین دختری، چنین پدری، چنین مردی، چنین زنی پیدا شد این حزب الله است؛ این حزب الله واقعی است؛ این اسمش در جبهه ی حزب الله و جبهه ی اهل ایمان ثبت است؛ این موضع دارد؛ این موضع گیری دارد؛ این جناح دارد.

ألا أیّ حال «وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» خدا این ها را تأیید می کند؛ خدا این حزب الله را تأیید می کند؛ کمک شان می کند؛ نیرو برای شان می فرستد؛ امداد شان می کند «رَضِيَ‏ اللَّهُ‏ عَنْهُمْ‏ وَ رَضُوا عَنْهُ» خدا از این ها راضی است و این ها هم از خدا راضی هستند. یک همچنین کسانی هستند که خدا از این ها راضی است و این ها هم از خدا راضی. حالا این ها چه کسانی اند؟ «أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ» این ها حزب الله هستنند؛ این جبهه پیروز شد؛ این ها پیروز شدند. آن مادری که در اصفهان، پسرش وقتی مرتدّ می شود می گوید: جنازه اش را برای من نفرستید؛ آن همسری که شوهرش را می رود معرّفی می کند؛ آن خواهری که برادرش را می رود معرّفی می کند؛ آن برادری که برادرش را می رود معرفی می کند؛ خودش در جبهه می جنگد، برادرش را معرّفی می کند به عنوان مجاهد خلق، این ها حزب الله هستند «أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ» اما آن انسان مسلمان نمازخوانی که بچّه اش پِیکاری است، بچّه اش توده ای است، بچّه اش اقلیّتی است، بچّه اش اکثریتّی است، بچّه اش کافر است، بچّه اش دارد بمب گذاری می کند، بچّه اش دارد توطئه می کند، توی خانه اش راهش می دهد؛ سر سفره با او می نشیند غذا می خورد؛ دوستش دارد، معرّفی اش نمی کند، این حزب الله نیست. اگر این در جمع حزب اللّهی ها هم باشد این با حزب الشّیطان دارد همکاری می کند؛  این دارد با حزب الشّیطان همکاری می کند؛ این حزب الله نیست. ‏

ها؛ «أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ» چند تا نشانه دارد حزب الله؟ نشانه ی اول این که با محاربین خدا و رسول دوست نیست؛ رابطه ی دوستی ندارد؛ این مهمّ ترین نشانه است. ولو نزدیک ترین دوستان، نزدیک ترین خویشاوندانش باشد و ثمره ی این جور رابطه برقرار کردن این است که خدا ایمانش را روز به روز محکم تر می کند؛ خدا کمکش می کند و در پایان «رَضِيَ‏ اللَّهُ‏ عَنْهُمْ‏ وَ رَضُوا عَنْهُ» خدا از این آدم راضی است و این ها هم از خدا راضی. برادران رزمنده؛ ای جبهه ی اهل ایمانی که شما این جور سرفراز از جبهه ها پیروز به در آمدید، شما حزب الله اید «أَلا إِنَ‏ حِزْبَ‏ اللَّهِ‏ هُمُ‏ الْمُفْلِحُونَ» آیا این جور نیست که حزب الله مُفلح است؟ «أَلا إِنَ‏ حِزْبَ‏ اللَّهِ‏ هُمُ‏ الغالبون» آیا این جور نیست که حزب الله غالب است. حزب الله غالب است؛ حزب الله مُفلِح است؛ خدا حزب الله را کمک می کند؛ امدادهای غیبی اش را در جبهه ها برای حزب الله می فرستد. ها؛ سراسر جبهه ها، خانه های تیمی را خداوند به کمک حزب الله لو می دهد؛ معرّفی می کند؛ کودتاها را، توطئه ها را در داخل، در جبهه هم آن جورکه انشاء الله در خطبه ی دوّم فتح خونین شهر را چون از نزدیک دیروز رفتیم، شاهد بودیم و برادران نقل کردند. برای تان توضیح خواهیم داد.

امیدواریم انشاءالله برادران و خواهران ما با رجوع به قرآن، حزب الشّیطان را، اَتباع شیطان را به خوبی  بشناسند و همکاری با حزب الشّیطان نکنند. حزب الله را بشناسند و در دفتر حزب الله ثبت نام بکنند و با حزب الله همکاری بکنند. انشاءالله.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏»

«وَ الْعَصْرِ -  إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ - إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ»

-------------------------------------------------------------------------------- خطبه ی دوّم --------------------------------------------------------------------------------

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمین و به نستعین. الصلاۀ و السلام علی خیر خلقه أبی القاسم محمد «صلی الله علیه وآله المعصومین و لعنۀ الله علی أعدائهم اجمعین»  الصلاۀ و السلام علی مولانا امیر المؤمنین و الحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الخلف الهادی المهدی «حججک علی عبادک صلواتک علیهم اجمعین».

در خطبه ی دوّم به مناسبت فتح خونین شهر، همان جور که امروز صبح شما شنیدید از رادیو تحلیل شیاطین و عمّال شیاطین را و همان جور که برادران ما برای شما نقل کردند و تا به حالا شنیدید فتح خونین شهر، مُحیّر العقول بود و شگفت آور. هم برای دوستان، هم برای فرمانده هان، هم برای خود ماها و هم برای دشمنان.  برای دشمنان خیلی بیشتر؛ چرا؟ برای این که دشمن، خونین شهر را آن چنان ظرف این بیست ماه سنگربندی کرده بود و از نظر استحکامات تقویت کرده بود که از سی کیلومتر به خونین شهر، خاکریزهای چهار متری، پنج  قدم به پنج قدم، سنگرهای محکم و قویّ روی ارتفاع پنج متری. سرزمین خونین شهر و خوزستان مُسطّح، باز، خاکریزهای پنج متری،  پنج قدم به پنج قدم، سنگر با دیده بانی های قوی، تیر بارهای سی  قدم به سی  قدم، تیربارکالیبر 50 و 75 ، از طرف دیگر بیابان های اطراف خونین شهر را برداشتند تمام آهن هایی که در بندر خونین شهر بوده، داخل خونین شهر بوده، این ها را بریدند، آوردند همین جوری که این درخت ها و علف ها سبز شده، توی بیابان آهن کاشتند، میل گِرد و شاخه ی آهن کاشتند که نکند یک وقت چترباز پیاده کنند. این جور شاید ده کیلومتر در بیست - سی کیلومتر بیابان را زیر پوشش آهن، مین گذاری هم کردند اطراف خودشان. خاکریزها آن قدر محکم، بیابان ها این جوری که نکند چترباز بریزند. داخل خونین شهر باید بروید و ببینید. پنج کیلومتر، به طول پنج کیلومتر کانال های مختلف، خانه ها را به هم سوراخ کردند، کانال های زیرزمینی کندند، توی اتاق ها برداشتند کانال ها را باکیسه ی شن با یخچال های مردم، با میزهای ادارات سنگر درست کردند. داخل ساختمان ها، زیر سقف اتاق ها باز یک سقفی از آهن درست کردند که اگر بمباران هوایی شد، اگر گلوله ی توپی افتاد،  ترکِشش هم به آن ها نخورد؛ بعد درون این کانال ها سنگر کندند؛ سنگرها هم کیسه ی شن دورش گذاشتند؛ توی ساختمان، توی اتاق، سقفش را با آهن پوشاندند، با ورق پوشاندند؛ یک همچنین استحکاماتی. اگردشمنان ما، اگر خود ماها داخل خونین شهر برویم، می گوییم که ده سال هم اگر قوی ترین نیروها و ارتش ها دور خونین شهر را می گرفت نمی توانست این جا را فتح بکند؛ یک هم چه استحکاماتی. بعد به گفته ی آمریکا سی هزار، نزدیک چهل هزار نیرو برده داخل خونین شهر و شلمچه و اطراف خونین شهر، دشمن آن جا گذاشته برای این که خونین شهر را حفظ کند. روزهای اوّل هم می گفتند: دشمن از همه جا اگر عقب نشینی کرده، خونین شهر را با تمام قدرت نگه می دارد. آمریکا گفت: خونین شهر را صدّام نگه می دارد؛ به همین امید هم حُسنی مبارک و دیگران نیرو برایش فرستادند، پول برایش فرستادند که خونین شهر را نگه دارد.

حمله ی بیت المقدس شروع می شود ظرف چهارده ،پانزده روز چهار هزار کیلومتر آزاد می شود. یک مرتبه می بینیم ظرف دو - سه روز خونین شهر محاصره می شود؛ همان خونین شهر، با آن استحکامات، با آن خاکریزها محاصره می شود. به شما بگویم که برادران و خواهران رامهرمزی؛ آن خاکریزها را بچّه های شوش و بچّه های رامهرمز شکستند؛ آن خاکریزهای بلند را، آن سنگرهای مستحکم را فرزندان حزب الله و مؤمن رامهرمز و شوش شکستند [تکبیر مردم]. ما شهید دادیم، شهیدان خیلی عزیزی هم دادیم امّا خون این شهدای ما هدر نرفت؛ خون این شهدای ما خونین شهر را فتح کرد، آزاد کرد.  نه خونین شهر را آزاد کرد، نه صدّام را در معرض سقوط و نظام بعثی عراق را به سقوط نزدیک کرد، آمریکا را در دنیا به رسوایی کشاند؛ تمام جبهه ی کفر و جبهه ی جهانی کفر و الحاد و شیطان را به سقوط نزدیک کرد خون این شهدای ما. پس از شهادت این عزیزان خونین شهر را محاصره کردند، از طریق پل نو و شلمچه محاصره کردند؛ برادرهای ما نقل می کردند، می گفتند: ما آمدیم گشت بزنیم، ما بنای حمله ی به داخل خونین شهر را نداشتیم، محاصره کرده بودیم، فکر می کردیم که یکی دو روز دیگر، این ها به  این آسانی تسلیم نمی شوند. از یک انبار، از یک اتاق،  مُهمّاتی که من دیروز شاهد بودم می آوردند بیرون، آرپی جی و گلوله ی کلاشینکف و انواع سلاح های مختلف، چندین تویوتا از یک اتاق، یک سنگر  فقط جعبه ی مهمّات بار می کردند؛ یک اتاق. تمام ساختمان های خونین شهر را این ها انبار مهمّات و اسلحه و تجهیزات جنگی قرار داده بودند. هفته ها اگر مهمّات جمع آوری کنند، خونین شهر مهمّاتش تمام نمی شود.  می گفتند که بعد از بیست و چهار ساعت محاصره ما وارد خونین شهر شدیم، دیدیم یک عدّه ای با ماشین می خواهند فرار کنند. چند تا آرپی جی به طرف این ها شلیک کردیم ماشین هایشان را آتش زدیم؛ گروه گروه، دویست نفر، دویست نفر از توی ساختمان ها، از توی همین کانال های مستحکم بیرون آمدند دست های شان را بلند کردند، می آمدند تسلیم می شدند؛ گروه گروه، دسته دسته می آمدند تسلیم می شدند. فتح خونین شهر از فتح مکّه مهمّ تر بوده؛ این پیروزی سند رسوایی آمریکاست. یک چیزهایی آن جا هست که دیدنی است؛ یک عدّه از خانه های مردم را برداشتند با بلدوزر خراب کردند، صاف کردند، زمینش را مسطّح کردند، بعد آن جا را مین گذاری کردند؛ نکند چترباز پیاده بشود. این خبیث های پلید این جور سند رسوایی برای خودشان گذاشتند. انشاءالله بعداً نشان داده خواهد شد و باید بماند خونین شهر تا مردم خونین شهر بروند ببینند؛ بروند صدّام را بهتر  بشناسند؛  ماها برویم صدّام را بهتر بشناسیم؛ بچّه های ما، برادران شان، آن روز، روزهای اوّل درگیری در خونین شهر چه جور مظلومانه کشته شدند و این جا پشت این خاکریزها چقدر بچّه های  ما  مظلومانه کشته شدند؛ امّا وقتی همین ها می آیند دست های شان را بالا می برند، باز مثل برادر در آغوش شان می گیرند؛ آب سرد بِهِشان می دهند؛ نان بِهِشان می دهند؛ غذا بِهِشان می دهند؛ این ها حزب اللّهی ها هستند و آن ها آن جورند. ما باید به خودمان ببالیم و افتخار بکنیم که امروز یک همچنین فرزندانی داریم؛ برادرش را می کشند در عین حال قاتلش را می گیرد، به قاتلش آب می دهد؛  قاتلش را در پناه می گیرد؛ اگر می خواهند بزنند، می گویند: نزن؛ اسیر است؛ امروز به دست ما اسیر است. پروردگارا به محمّد و آل محمّد قَسمَت می دهیم همان جورکه استکبار جهانی به ترس و وحشت افتاده، هر چه زودتر تا روز مستضعفین -  میلاد امام زمان - شرّ استکبار جهانی را از سر مستضعفین کوتاه بفرما.

چند تا تذکّر است، بعد از شرح کوتاهی از پیروزی خونین شهر باید عرض بکنم.

تذکّر اول: عدّه ای هستند، می آیند پیش بنده تأیید می خواهند، می خواهند فلان اداره بروند، شاغل بشوند. از تهران می نویسند که امام جمعه باید تأیید بکند؛ این اشتباه است. اگر وزارت خانه، اگر انجمن اسلامیِ آن وزارت خانه یک همچنین فکری را کرده که از کانال به اصطلاح مورد اطمینانی افراد تأیید بشوند، بروند توی ارگانی، نهادی،  این خطا و اشتباه است و بنده امروز این جا [در] نماز جمعه اعلام می کنم که الان یکی دو هفته است، چند هفته است هیچ کسی را تأیید نکردیم. برای دادگستری، چند نفر از ما خواستند، پانزده روز ما معطّل کردیم، مکاتبه کردیم، تلفن کردیم، این چه کاری است شما می کنید! ما احتمال می دهیم دست توی کار باشد، گفتند: نه، همه جا این جور است. گفتیم: اگر همه جا هم این جور باشد باز ممکن است این یکی از توطئه ها باشد برای این که ألا أیّ حال وزر و وَبال خودشان را گردن  امام جمعه ها بیندازند؛ اگر بَد شد، بگویند: بله؛ این امام جمعه بودکه معرّفی کرد؛ اگر فردا چَپی از آب در آمد، اگر بی دین از آب در آمد، اگر نمازش را نخواند، اگر فلان اداره را به آتش کشید، بگویند: این را امام جمعه فرستاده بود دیگه؛ ما که جرمی نکردیم، ما که نمی شناختیم. لذا برادرانی که می آیند مؤمنند، خوبند، اما بنده خوب ها را تأیید نمی کنم به خاطر این که نکند یک وقتی یک آدم منحرفی از دست بنده وارد یک اداره ای بشود. راه زیاد است بگردند، بنشینند راه هایش را پیدا بکنند.کسی به خاطر تأیید پیش بنده نیاید، بنده هیچ تأییدیّه ای را برای هیچ کَس تأیید نخواهم کرد. این یک مطلب.

مطلب دوم: بازسازی مناطق جنگی شروع شده؛ بحمدالله استان های مختلف آمادگی اعلام کردند برای بازسازی شهرستان ها. هویزه را استان خراسان بخصوص نماینده ی امام در تولیّت آستان قدس به عهده گرفته؛ سوسنگرد را استان مازندران به عهده گرفته؛ خونین شهر را عرض شود که الان یادم نیست؛ شوش را تهرانی ها، استان تهران به عهده گرفته؛ ماها هم باید سهم داشته باشیم، ماها هم باید سهم داشته باشیم؛ شماره ای هست اعلام می کنند، من الان یادم نیست، شماره ی حسابی که برای بازسازی مناطق جنگی است؛ این شماره، چه شماره ای است، اعلام می کنند؛ برادرها و خواهرها سعی بکنند حضور خودشان را مثل جنگ فرق نمی کند؛ ما از نظر سیاسی برای این که دَماغ استکبار جهانی را به خاک بمالانیم اگر خانه های خودمان یخچال نداشته باشد، کولِر نداشته باشد، ما خودمان خانه نداشته باشیم، این خانه هایی که دشمن ویران کرده در اسرع وقت باید این خانه ها را بازسازی بکنیم و تحویل صاحبانش بدهیم. بله، شماره ی حساب 1344- چه بانکی؟ بانک ملّی - شعبه ی پاستور. بانک ملّی - شعبه ی پاستور - 1344-  برادرها و خواهرها بریزند.

مطلب دیگر: برادران راجع به آهن، یخچال، کولر، روزی بیست، سی تا می آیند وقت ما را می گیرند، روزی چهل، پنجاه تا می آیند برادرهای ما را درب منزل ناراحت می کنند، بدانید؛ به دیگران هم بگویید: یخچال و کولرکم است؛ ما در محاصره ی اقتصادی بودیم، الان هم هستیم؛ تولید مملکت ما الان در شرایط جنگ، پایین است؛ کارگرهای کارخانه های  ما درون جبهه ها دارند می جنگند، یا شهید، یا معلول، یا توی جبهه اند. ألا أیّ حال، تولید کم است؛ پدرهای ما، مادرهای ما، چه می کردند؟ ما هم دو ماه، سه ماه، شش ماه، یک سال دیگر همان جور زندگی بکنیم. ممکن است بیرون شعار بدهند که بله، خود شماها چه  غم دارید! شماها که یخچال دارید! شماها که آب سرد می خورید! شماها چه خبر دارید از بچّه های ما که چه جوری زندگی می کنند!. ما به مسئولین هم می گوییم: مسئولینِ توزیع یخچال، کولر، تلاش خودتان را بکنید؛ بخشداری، مسئولین مملکتی در رامهرمز، تلاش خودتان را بکنید؛ تا می توانید سهمیه ی این مردم جنگ زده را بِهِشان برسانید؛ شما تلاش خودتان را بکنید. شما هم برادرها و خواهرها، این برادران تان را در فشار نگذارید. مراجعه می کنید به شما می گویند: نیست. صبر کنید، نوبت تان بشود،گوش کنید.

نکته ی دیگر را باید عرض بکنم. زیاد می آیند شکایت می کنند که بی عدالتی می شود؛ رفیق بازی می کنند، ماشین می آورند به دوست و رفقای شان می دهند، موتور می آورند به دوست و رفقای شان می دهند، یخچال  و کولر می آورند به دوست و رفقا شان می دهند. توجّه داشته باشید، توجّه داشته باشید؛ اوّلاً: نهایت مراقبت از تو یِ مسئول می شود؛ ثانیاً: اگر شما یک همچنین مواردی را پیدا کردیدکاملاً دقیق، با سند، بیاورید معرّفی کنید،  فلان کَس به برادر خودش، به فامیل خودش، به رفیق خودش، یخچال و کولر داده، موتور و ماشین داده؛ مسئولین هم جدّی باید پیگیری کنند. برادرهای ما هم در توزیع آهن، آجر، سیمان، همه ی لوازم، حساب کنید که شما دارید امتحان پس می دهید؛ ما همه مان داریم امتحان پس می دهیم. همین امروز صبح، یک برادر طلبه ای آمده بود، گفت: شما را به خدا بنویسید به من یک پنکه بدهند؛ من بچه هایم دارند از گرما تلف می شوند. گفتم: برادر؛ چه کار داری می کنی! من بنویسم که به شما پنکه بدهند؛ خُب، مگر این مردمِ دیگه نیستند که آن ها هم بچّه های شان گرم شان است، پنکه می خواهند. اگر من بنویسم به تو پنکه بدهند، این معنایش چیست؟! این معنایش این نیست که نوبت یک بیچاره ی روستایی یا یک خانواده ی جنگ زده یا محرومی که نتوانسته تا به حال پنکه بگیرد، حقّ آن را بدهم به شما! این ظلم نیست؟! این بی عدالتی نیست؟! بنده این جا دارم امتحان می شوم.

یک طلبه می آید، یک کسی که  سوار ماشینش کرده، تعارف کرده، گفتم به مسئولین پریروز، مسئولین، - یک خُرده طول هم می کشد، لازم است گفته بشود-  حواس تان را جمع کنید؛ بعضی ها می آیند؛ دولّا و راست می شوند، بِهِتان سلام می کنند، گرم و گیرا با شما برخورد می کنند، به منزل شان تعارف می کنند، یک ناهار به شما می دهند، حواس تان را جمع کنید، نکند یک وقت این ها درِ جهنّم را بخواهند به روی تان باز کنند؛ فکر کنید چه نقشه ای کشیده. ها؛ چرا تا دیروز سلام نمی کرد؟! چرا تا دیروز من را نمی شناخت؟! چرا تا دیروز نمی آمد دستش را روی سینه اش بگذارد؟! امروز آمده؛ یک حسابی است؛ این حساب را نگه دار، ده روز دیگر معلوم می شود. آقا می آید پیش بنده دولّا و راست می شود، چهار، پنج  روز پشت سرِ من هم می آید نماز می خواند، نمی دانم چرا می آید نماز می خواند؟!  بعد از هفت، هشت، ده شب می بینیم آقا آمده می گوید که فلانی، بچّه ی ما نماز خوان است، خیلی بچّه ی خوبی است، حزب اللّهی است،  امروز اداره ی کشاورزی کارمند می خواهد، دو، سه تا کارمند می خواهد، شما را به خدا بیا تأییدش بکن تا برود توی اداره ی کشاورزی. من فهمیدم که آن سلام و علیک ها و دو، سه شب، مسجد آمدن ها برای این است که یک کلاه، سرِ من بگذارد و یک دَری از درهای جهنّم را به روی من باز کند. شما هم حواس تان را جمع کنید. این مسئله ای که خیلی مهمّ بود تذکرش.

مسئله ی دیگری که باید تذکّر بدهم راجع به خرمن هاست. می آیند می گویند که این روزها دو، سه تا خرمن سوخته. سابق، خرمن ها را چه کسانی حفاظت می کردند؟ من خودم بچّه ی کشاورزم. خرمن ها دور هم جمع می شد؟ نخیر؛ مالک توی خانه اش خوابیده بود، کشاورزها بودند که می رفتند آن جا، شب ها سر خرمن ها. «خرمن پا» بود؛ به اضافه ی «خرمن پا»، کشاورزها هم شب ها می رفتند سرِ خرمن ها می خوابیدند، کشیک می دادند، با چوب و چماق و سلاحِ آن روز می رفتند آن جا حافظت می کردند. امروزی که دولت این جور تشویق می کند، مملکت ما این جور نیاز دارد به گندم، به علوفه، شما زحمت کشیدید توی این خوزستان، بذر چه جوری گیر بیاید، کود چه جوری گیر بیاید، گندم و جو را عمل آوردید، راحت بیایند آتش بزنند! بعد هم فردا بیایید بگویید: فرمانداری، بخشداری، بانک کشاورزی، خرمن من را سوزاندند، بیایید سی هزار کیلو جو، پولش را به من بدهید. بنده الان این جا اعلام می کنم مسئولین حقّ ندارند اگر خرمنی سوخت پول به صاحب آن خرمن بدهند؛ حق ندارند.کشاورزهایی که زحمت می کشند؛ خودشان، زن و بچّه شان بروند این چند روزی که خرمن دارند سرِ خرمن شان، شب ها بخوابند، منزل کنند، خرمن هاشان را حفظ کنند؛ جوان های روستاها دست به دست هم بدهند شب ها بروند گشت بدهند؛ مثل این بچّه های حزب اللّهی ما، گروه های مقاومت ما کشیک بدهند، نگذارند خرمن ها را بسوزانند. در بُنه ی احمد است، کجاست؟! شنیدم یک خرمن گندم،کیسه های گندم را سوزاندند، خائنین. امیدواریم انشاءالله که همه ی ماها مراقب این مسائل باشیم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ‏

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ -  وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً -  فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً

قبل از دعا، هوای این جا خیلی گرم است؛ برادران و خواهران ما حقّ دارند، اگر این جور باشد طاقت بعضی ها طاق می شود و نمی توانند تحمّل کنند. خب، این حسینیّه ی امام که درست شده، سقفش هم آماده است، هیچ کار ندارد، بیست - سی نفر از برادران مسلمان و حزب اللّهی دست به دست هم بدهند یک ستادی ترتیب بدهند، شنیدم که در ستاد جنگ زدگان از این ... [صدای یکی از نمازگزاران] نه؛ پارچه های چادرهای، چی؟! بله؛ بِرِزنت هست، آن جا. گفتند که این برزنت ها را بیایند، ببرند سقف این جا را بپوشانند. البته اگرکه موردنیاز باشد برای جنگ زدگان، نمی شود؛ امّا اگر مورد نیاز نباشد اشکال ندارد؛ بخصوص با توجّه به این که برادران و خواهرهای مهاجر ما هم در نماز جمعه شرکت می کنند و این نماز جمعه متعلّق به همه است اشکال شرعی ندارد.