تفسیر قرآن کریم [آیات پایانی سوره ی بقره]
- توضیحات
- منتشر شده در شنبه, 04 مرداد 1393 13:46
- نوشته شده توسط مدیر
برگزاری جلسات تفسیر و استناد فراوان به آیات شریفه ی قرآن کریم در بیانات شهید حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مردم رامهرمز در مجلس شورای اسلامی] ثمره ی سال ها حضور مُجدّانه در حوزه ی علمیه ی قم و شاگردی دروس تفسیر بزرگانی همچون عالم وارسته حضرت آیۀ الله مشکینی(رحمۀ الله علیه) می باشد.
آن چه در ادامه می آید در بردارنده ی تفسیر بخش هایی از آیات 275 تا 285 سوره ی بقره می باشد که در ادامه با مطالبی پیرامون «وضعیت زن در جامعه ی جاهلی» همراه گردیده و توسط این شهید ارجمند برای گروهی از خواهران ارائه شده است.
-------------------------------------------------------
........... و نه از شر فقر و گرفتاريهاي اين جهان و جهان ديگر. به كيها انفاق كنند؟ گفته شد فقرايی كه «أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ» محصور شدند در راه خدا؛ استطاعت برای كسب ندارند در زمين، استطاعت سفر و سير و گشتن در زمين ندارند براي كسب و به جوري زندگي ميكنند كه انسان جاهل،آنان را غنيّ و بينياز فرض ميكند از تعفّف شان و عفّت شان و مناعت طبع شان؛ در حالي كه «تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ» شما آنان را به چهرههاشان ميشناسيد كه چگونه فقر و نداري، چهرههاي آن ها را در هم كشيده و آن ها را در اثر فقر، گرفتار ضعف بُنيه و به اصطلاح نحیفی و لاغري و رنجوري كرده است و نشانه ی دوّم شان: در حالي كه تنگدستند سئوال نميكنند از مردم. خب به كيها بدهيم؟ آن آیه گفته شد.
حالا راجع به ربا، يك مثال خداوند تقریباً این جا ميزند كه ما قبل از بيان این آيه يك مطلبي ميخواستيم عرض كنيم و آن اين است: يكي از كارهایي كه ما بايد انشاءالله انجام بدهيم - که هنوز كساني كه بَنا بود «ُأولَئِك» قرآن را براي ما پيدا كنند، همه كارشان را درست انجام ندادند؛ البته خيلي، خیلی ورقههاي شان را دادند و كار كردند ولي هنوز يك قسمت ديگر باقي مانده كه قرار بود بعضيها انجام بدهند كه انجام ندادند. حالا اگر دوستان تان یک وقتی نیستند یا نميتوانند بيايند، یکی دو نفر ديگر به عهده بگيرند و آن قسمتي كه انجام نشده انجام بدهند[توضیحات یکی از شاگردان] بله؟ [ادامه ی توضیحات] خب؛ پس آن .... که به بنده دادید، ها؛ من چون قسمتی را که مقایسه کرده بودم با هم، یک قسمتی باقی مانده بود بعداً دیگه که گرفتم فرصتی که نگاه کنم نداشتم، فکر کردم که باقی مانده است - خیلی خوب؛ يكي از كارهاي كه بَناست انجام بدهیم و بايد انجام بدهيم كه باز از نظر اجتماعی و جامعهشناسي، از نظر قرآن خيلي لازم است مسأله ی اين كلمه ی «الَّذِينَ» هست «الَّذِي» و «الَّذِينَ». «الَّذِي» كسي كه، «الَّذِينَ» كساني كه. اين دو كلمه هم بر سر انسان بحث ميكند «الَّذِي» فرد، «الَّذِينَ» گروه، كساني كه انفاق ميكنند؛ كساني كه ايمان دارند و عمل صالح دارند؛ كساني كه در راه خدا جهاد ميكنند؛ كساني كه ربا ميخورند؛ اين كساني كه، کسانی که، کسانی که، به دنبالش توی قرآن یک مسائلي را مطرح كرده كه به دنبالش عدل، ثواب، در دنيا رشد، پيشرفت، رسيدن به هدف، رهایی، نجات، یا عذاب، كيفر و گرفتاري به دنبالش مطرح كرده كه انسان وقتي اين آيات را ميخواند، دنبالش آن مسائلي كه مطرح كرده، آن ها را هم با نتايجش ميخواند می فهمد كه بايد جزء كدام گروه بشود؛ جزء كدام «الَّذِي» یا «الَّذِينَ» های قرآن قرار بگیرد كه اين هم مسئله اي است، انشاءالله اگر آن را ما بتوانيم بهش برسيم؛ «ُأولَئِك» قرآن را انشاءالله بتوانيم كاملش بكنيم كه اَزَش بهرهبرداري بشود؛ ميپردازيم به اين مسأله.
يكي ديگر هم كلمه ی «مَنْ»؛ خودِ «مَنْ» هم يعني كسي كه، كسي كه. «مَنْ» در قرآن زياد دارد؛ اين هم بايد بررسي بشود چون در المعجم و این ها «الَّذِينَ»، «الَّذِي»، «ُأولَئِك»، «مَنْ»، این جور چیزها بررسي نشده یا کلمه ی «مَعَ» که یک موقعی گفتیم؛ خدا با محسنين است؛ خدا با متّقين است؛ خدا با مؤمنين است و خدا با يك كساني هم نيست. معلوم بشود خدا با چه كساني هست؟ و با چه كساني نيست؟ اين مسأله هم خیلی لازم است بررسی شود.
خب حالا،كساني كه ميخورند ربا را، «الَّذِينَ»كساني كه «يَأْكُلُونَ» ميخورند ربا را. ربا معلوم است چي چی است؛ كساني كه ميخورند ربا را «لا يَقُومُونَ- إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِ» برنخيزند - این آیه راجع به قیامت است - برنخیزندآنان مگر مانند كسي كه بر ميگيرد در حالي كه «يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ» آشفته ساخته است او را شيطان، در اثر مسّ، يعني مسّكردن شيطان، لمس كردن شيطان او را، دست كشيدن شيطان به او، لمس كردن شيطان او را، این آشفته شده، جنّ زده شده. بعضيها ميگويند: جنّ زده شده – مثلاً - شيطان زده شده. برميخيزد مثل آن كسي كه شيطانزده شده باشد؛ شيطان او را مسّ كرده باشد و لمس كرده باشد و آشفته كرده باشد او را، يعني مثل آدم ديوانه، وقتي سر از قبر درميآورد؛ مثل يك آدم مجنون، مثل يك آدم ديوانه كه اصلاً هوش ندارد و حواس ندارد، آدم رباخوار اين جوري سر از قبر درميآورد روز قیامت. چرا؟ «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا». اين كه روز قيامت همانند يك انسان جنّزده و شيطانزده سر از قبر درميآورند به خاطر اين است كه يك حرف گفتندآن ها؛آن حرف شان چي چی بود؟! - مواظب گفتنهامان باشيم؛ امام صادق ميفرمايد و اميرالمؤمنين هم در وصيّتش به امام حسين اين جور ميفرمايد: اگر مردم ميدانستند گفتنيهاي شان هم جزء عمل شان به حساب ميآيد يك مقدار كمتر حرف ميزدند؛ جلوي حرف زدن هاشان را ميگرفتند كه حرف ناروا و بيجا و بيربط نگويند – خلاصه، چرا اين جور ميشوند؟! «بِأَنَّهُمْ » به خاطر اين که آن ها «قالُوا»گفتند؛ چی چی گفتند؟ «إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا» اين كه بيع، تجارت، داد و ستد، معامله، مثل رباست؛ فرق نميكند. همان جوري كه من فرش ميفروشم، كالا ميفروشم پول ميگيرم، سود ميبرم، پول من هم همین جور است، می فروشم سود می گیرم؛ بيعو ربا فرقي نميكند. چون آن ها آمدند گفتند که بيع و ربا فرق نميكند، به خاطر اين حرف شان روز قيامت یک هم چه مجازات و كيفري دارند؛ در حالي كه كاملاً روشن است كه بيع و ربا با هم فرق ميكند. خب، اين يك جمله را آن ها گفتند، حالا سخن خدا به دنبالش «أَحَلَ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا» حلال كرده است خدا بيع را و حرام فرموده است خدا چي چی را؟ ربا را.
«أَحَلَ اللَّهُ الْبَيْعَ»، «أَحَلَ» حلال كرده خدا بيع را «وَ حَرَّمَ الرِّبا». خُب «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ»، «فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ» پس كسي كه بيايد او را موعظهاي از سوي پروردگارش «فَانْتَهى» مُنتهي بشود؛ يعني چه؟ منتهي بشود؛ یعنی چه؟ یعنی مُتنَبّه بشود كسي كه يك موعظهاي از سوی پروردگارش به سوي او بيايد «فَانْتَهى» برگردد، مُتَنبّه بشود، باز بايستد از آن كاري كه ميكند، از رباخواري دست بردارد، «فَلَهُ ما سَلَفَ» براي اوست آن چه تا به حال گرفته، كارهایي كه تا به حال كرده، آن ها را بِهِش ميبخشيم. همين قدر كه آيه ی ربا نازل شد، همين قدر كه آيه ی ربا نازل شد، به گوش او خورد، اگر آقاي رباخوار مُتنبّه بشود گذشتهاش گذشته است؛ از حالا به بعد «وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ» كار او واگذار به خداست. «فَلَهُ ما سَلَفَ» براي اوست، به نفع اوست گذشتهها و كارش «وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ»، كارش واگذار به خدا می شود.
اما «وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ» اما اگر پس از نزول آيه ی حرمت ربا و حكم حرمت ربا «عادَ»، «عادَ »يعني چی؟ یعنی عودت كند؛ برگردد؛ دوباره باز ربا بخورد؛ «فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ» اینان ياران آتشند. یکی از جاهایی که «أُولئِكَ» باید بررسی بشود [و] بِهِش ميرسيم همين است «فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ» كيها ياران آتشند؟ يكي از كساني كه ياران آتشند، كساني كه حكم خدا را در حرمت ربا شنيدند ولي در عين حال مُتنبّه نشدند؛لا ينتهوا؛ باز نايستادند و باز هم ربا خوردند. خُب، ترجمه ی سر راستش از «فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ» به این طرف، برای اوست گذشته «وَ أَمْرُهُ» واگذار به خداست و كسي كه برگردد و دوباره ربا بخورد پس آنانند ياران آتش «هُمْ فِيها خالِدُونَ» براي هميشه در آتش خواهند بود. خُب، بناست برای این که خیلی خلاصه ردّ بشویم.
«يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ» توجه بفرمایید؛ نابود كند خدا ربا را، خدا ربا را نابود كند. این "نابود كند خدا" دو معنا دارد: يكي اين كه اثر ربا را به طوركلّي از بين ببرد؛ سودي كه اين بابا ميخواهد بگيرد خداوند اين سود را نابودش ميكند. نابود كردن خدا به چه صورت است؟ چند جور ما ميتوانيم این جا تصوّر بكنيم كه خيلي خلاصه ردّ بشويم.
يكي اين كه اين آقاي رباخوار نميتواند از اين سودهاي پولي كه به عنوان ربا گرفته است بهره ببرد و به اصطلاح با اين سودي كه از ربا گرفته در آسايش و آرامش و رفاه باشد. اين سودِ پول يك تأثير تكويني دارد و تأثیر تكوينياش اين است كه پدرِ اين را در ميآورد. نه تنها اين پول به طور كلّي نابود ميشود بلكه خود او هم به پاي خوردن اين سودِ پول و ربا نابود ميشود. تجربه نشان داده، اين سخن خداست، تجربه نشان داده، یک حاجی است كه خودش دچار سرطان شد، مُرد. يك دختر جوانش كه يك موقعي در يك جلسهاي يك نفري راجع به حجاب صحبت كرده بود که او هم نشسته بود که از دخترهاي سپاهی دانش و دخترهای چه جوری يك شهرستانی. بعد [این دختر] گزارش داده بود كه فلان كَس راجع به حجاب صحبت كرده و حمله كرده به دستگاه سلطنتی و حتّی مثلاً به خانوادههاي دستگاه سلطنتي اهانت كرده که این ها خودشان لُختَند و ديگران هم تقليد ميكنند از آن ها. يك همچنين گزارشي را داده بود و آن بنده ی خدا رفیق ما گرفتار شده بود كار نداريم كه معجزه ی این رفيق ما نبوده، ولي آن طفلك، دختر آن حاجي هم - ربا خوار- سرطان ميگيرد. دختر دوّمش هم الان باز به سرنوشت همان دختر اول گرفتار شده او هم سرطان گرفته. يك خانواده ی رباخوار، خودش سرطان گرفته در حالي كه معتاد به تریاک بود و هيچ لذّتي از زندگي اش نَبُرد سرتاسر عمرش، خودش؛ دو تا دخترش هم به این صورت مبتلا شدند؛ هر دو جوان، هنوز به شوهر نرفته.
علي أيّ حال نمونههایي از اين قبيل فراوان ديده شده. يك كَسی ديگر، ربا خوار است؛ بيچاره ی بدبخت، دیوانه است؛ مجنون است؛ نميتواند يك سرِ سوزن، یک سر سوزن از اين زندگي نمی تواند استفاده بكند يا آن رباخوار ديگري بود که پول ميداد؛ سيصد دستگاه خانه داشت توی تهران كه خودش ميرفت توی يك دخمهاي، چی چي بود اسمش؟! هتل چی چی؟ توی يك دخمهاي ميرفت؛ یک لباس هاي خيلي متعفّن، یک زندگی بسیار گَندي داشت؛ سيصد دستگاه خانه كه همه ماهه راه ميافتاد، دوره می افتاد براي جمع كردن اجارهی خانه ها. روزي ده تا خانه را می رفت اجاره اش را ميگرفت؛ تا آخر بُرج همین طور مشغول جمع كردن اجاره خانه بود؛ باز از اوّل تكرار ميكرد. سیصد دستگاه خانه!. اجاره ی خانهاش را ميگرفت؛ پول هايش را ميداد به ربا. يك نفری، كسي رفته بود اَزَش پول گرفته بود كه ربا بدهد؛ ميآيد لاي پِرِسَش ميگذارد كه ياالله پول را بده، سود ربا را هم بده. این چون بنده ی خدا نميتوانسته بدهد، به سُتوه آمده بوده است؛ يك مرتبه كارد را ميگذارد روي قلب آقاي رباخوار و كَلَكَش را ميكند؛ روانه ی جهنّمش ميكند.
اين زندگيِ چند تا نمونه ای است که ما به چشم خودمان از ربا خورها ديديم و قرآن اين جور ميگويد: «يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا» خدا نابود ميكند ربا را؛ پولي كه انسان ميخواهد از ربا و سودِ پول بگيرد خداوند چون پول مردم است؛ مثل زالو، دارد ربا خوار خون مردم را ميمكد؛ خون مردم؛ توی چرك است؛ او دارد چرك ميخورد! او دارد پول كثافت ميخورد! او دارد خون دل مردم را ميخورد و خداوند جایي نشسته كه به حقّ قضاوت ميكند. هيچگاه اجازه نميدهدکه اين آقاي رباخوار از این پول لذّت ببرد؛ در رفاه باشد؛ در آسايش باشد و حتماً غذا و پول و اين ها چون تأثير دارد در راحتي و آسايش و آرامش ديگران، اين است كه ميفرمايد: اگر از بازار خواستيد ميوهاي را بخريد، غذايي را بخريد، سعي كنيد جلوي چشم ديگران وارد منزل تان نكنيد؛ براي اين كه اگر جلوي چشم ديگران وارد منزل تان بكنيد ممكن است يك خانوادهاي، يك بچّهاي، يك كسي ببيند كه نتواند تهیه بكند بعد اثر بد بگذارد؛ يك همچين برنامههایي هم در كار هست؛ خُب.
«وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ» اما به عكس صدقات را خداوند چه كارش ميكند؟ نموّ می دهد؛ نموّ. با اين كه صدقه عملاً اين جوری است كه آدم پول را از جيبش درميآورد ميدهد به يك مستمند، ميدهد به يك فقير در حالي كه از پولش كم شده، در حالي كه جيبش خالي شده، ولي ربا اين جور است كه پول را ميدهد، پولش سرجاي خودش ثابت است؛ پولش كه برميگردد هيچي، اضافه هم برميگردد. دو سال، سه سال که مي گذرد يك وقت ميبيني ده برابرِ پولش، بيست برابرِ پولش برميگردد. در عین حال «يَمْحَقُ اللَّهُ» او را «وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ» صدقات را خداوند نُموّ ميدهد؛ رشد ميدهد؛ نُموّ می دهد. در همين دنيا صدقات نُموّ پيدا ميكند. مگر نُموّ چه جوري است؟! ما می خواهیم چه جوری نُموّ کند؟ كار دستِ بنده و شما و ديگران نيست؛ كار دست خداست. وقتي بنده صدقه دادم به اين بنده ی خدا، به آن بنده ی خدا، گره از كار اين باز کردم، گره از کار آن باز كردم، خداوند مَحبّت شما، مَحبّت آن كسي كه صدقه ميدهد [را] مياندازد به دل مردم، مؤمنين؛ بدون اين كه بنده در كارهای خودم يك قَران پول خرج كنم، مؤمنين از آن جايي كه خدا مَحبّت من را به دل آن ها انداخته، كاري كه من با پنج هزار تومان نمی توانم انجام بدهم؛ به یک دقیقه، بدون یک صدم انجام ميدهم! كاري كه با پنجاه هزار، من نميتوانم انجام بدهم؛آقا؛ خدا مَحبّت يك مؤمني را می اندازد به دلش، كارش را برایش انجام می دهد. اين جوري می شود که صدقه نُموّ ميكند؛ رشد ميكند. علی أیّ حال؛ «وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ».
«وَ اللَّهُ لا يُحِبُ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ» خداوند دوست ندارد هر كفران كننده ی ناسپاسگزارِ طلبكار و گناهكاري را. یکی از مسائلی كه بايد بررسي بشود اين مسئله است كه کی ها را خدا دوست دارد؟ و کی ها را خدا دوست ندارد؟ اگر اين ها دستهبندي بشود، كنار هم گذاشته بشود آن وقت معلوم ميشود که، آدم چه قدر روشن ميشود؛ خدا با چه کسانی است؟ خدا چه كساني را دوست دارد؟ خدا از چه كساني بيزار است؟ خداوند چه كساني را دوست ندارد؟ اين ها بررسي بشود خيلي از نظر تربيتي مؤثّر است.
خُب، «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ» آيه ی بعد مسأله ای را پيش كشيد. كساني كه ایمان می آورند به خدا، عمل صالح می کنند،كار شايسته ميكنند، نماز ميخوانند، زكات ميدهند «لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» براي آن هاست پاداش شان در پيشگاه پروردگارشان؛ «لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» ترسی ندارند و غمی ندارند. چون مشابه اين آیه ترجمه شده قبلاً، ديگر معطّل نمی شویم. كساني كه به خدا ايمان بياورند و عمل صالح و نماز و زكات، اجرشان در پيشگاه خدا محفوظ، در اين جهان و در آن جهان، ترس و غم ندارند؛ در اين جهان و در آن جهان.
خُب آيه ی بعد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ » اي كساني كه ايمان آورديد بترسيد از خدا؛ اهل تقوا باشيد؛ حريم قانون خدا را رعايت كنيد «وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا» وا بگذاريد آن چه باقي مانده است از ربا، اگر شما مؤمنيد. «وَ ذَرُوا ما بَقِيَ» رهاكنيد، رها کنید «ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا» آن چه به جای مانده و باقي مانده از ربا؛ اگر شما مؤمنيد. ميخواهد چي بگويد؟ ميگويد: تابه حال که ربا گرفتيد بس است؛ از حالا به بعد دیگر رها بكنيد؛ ديگر نگيريد ربا.
«فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا» اگر وانگذاريد و رها نكنيد و از رباخواري دست برنداريد، چي چی؟«فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ » ببينيد خداوند چه جور با جامعه است؛ چه جور با محرومین است؛ چه جور با مستضعفان است؛ چه جور حامي محرومین و مستضعفان است. ميگويد: آي رباخوارها؛ آيه ی حرمت ربا كه آمد اگر دست برنداريد بدانيد «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» اذن جنگ بدهيد با خدا «فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ» پس اعلام كنيد جنگي را با خدا و رسول خدا. كساني كه ربا ميخورند با كي ميجنگند؟ با خدا و رسول خدا.
خُب، حالا «وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ» آن وقتي كه آيه ی حرمت ربا، نشنيده بودند سود ربا برای خودشان بود. همين كه شنيدند، اگر بعدش ربا خوردند آن جا دیگر تکلیف شان چه جور می شود؟ اين آيه معلوم ميكند «وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ» اگر توبه كرديد براي شماست رأس مال تان؛ سرمايهتان برای شماست. سودهای ربا را دیگر نبايد نگه دارید، بايد به صاحبانش برگردانيد. آقاي رباخواري كه توی مملكت اسلامي هر روز به گوشش خورده "ربا حرام است"، "ربا حرام است"، "كسي كه ربا ميخورد اعلان جنگ با خدا داده است" اين هم اگر يك روزي بخواهد توبه بكند از اوّل عمرش تا آخر عمرش كه ربا خورده همه ی آن سود ربا را بايد به صاحبانش برگرداند. اگر بخواهد توبهاش قبول بشود تمام آن سودي كه از رباخواري به دست آورده بايد به صاحبانش برگرداند «وَ إِنْ تُبْتُمْ» اگر توبه كرديد و بازگشتيد «فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ» براي شماست رأس مال تان؛ يعني سرمايهتان.
«لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» نه ظلم ميشويد «لا تَظْلِمُونَ» نه ستم كنيد و نه ستم ميشويد؛ ستم كردن چون به اين است كه سود پول را برنگردانند؛ ستم شدن شان به اين است كه خداوند اعلان كند آي كساني كه رفتيد از رباخوارها پول گرفتيد اصل پول را هم بِهِشان ندهيد. خدا اين جور نميگويد «لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ» نه ظلم بشويد؛ نه ظلم بكنيد. ظلم كردن شان به اين است كه سود پول ها را بخورند؛ ظلم شدن شان به اين است كه اصلِ مال شان بِهِشان برنگردد. نه؛ اصلِ مالشان بِهِشان برگردد ولي سودش را نه.
حالا اگر يك بنده خدايي اصل مالش را نتوانست بپردازد - تا به حال ربا داده - حالا اين اصل پول را گرفته ازآقای رباخوار و خرج كرده و الان دیگر نمی تواند؛ خانه ساخته، فرش خریده، نميتواند بدهد. خُب، يا نه، اين جوري نیست؛ اصلاً قرض داده، يك آقايي قرضالحسنه داده به يك نفري، حال آن بنده خدایی که قرض گرفته نميتواند بپردازد - می بینید چه مسائل اجتماعی را در این جا مطرح كرده و چه جور در جامعه تعادل و موازنه و هماهنگي بوجود می آورد - می گوید: «وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ» اگر آقاي بدهكارِ شما تنگدست است «وَ إِنْ كانَ» اگر آن آقاي بدهكار تنگدست است «فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ» مهلتش بدهيد تا گشايش پيدا كند؛ تا دستش باز بشود. اگر به يك كسي قرض داديد، نداشت، حقّ نداريد فرشش را از زير پايش بكشيد؛ حقّ نداريد خانهاش را اجرا بگذاريد؛ حقّ نداريد ماشينش را از زير پايش بكشيد؛ حقّ نداريد وسايل زندگی اش را از دستش در بیاورید. دو تا روايت بود که این دو تا روايت را انشاءالله برایتان فردا در باب قرض، براي تان بياورم كه این دو تا روایت خيلي جالب است. يك نفر آمد خدمت امام صادق و عرض كرد: من از كسي طلب دارم؛ می خواهد خانهاش را بفروشد طلب مرا بدهد. امام فرمود: نكند یک وقتی راضي بشوي که این کار را بکند؛ هرگز راضي نشوي كه اين بنده خدا، اين كار را بكند؛ هيچ كس را از زير سايه ی سَرَش بيرون نكنيد؛ تقريباً به اين مضمون در روايت است. بعد در يك روايت ديگر لحنش خیلی تندتر است. تا حالا دو تا روایت ... مهلت شان بدهيد تا اين كه گشايشی پيدا كنند و دست شان باز بشود. خُب، «وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ» اگر يك وقتي نتوانستند بپردازند ببَخشِ شان. الان آمدي مطالبه ميكني، آقاي بدهكار ميگويد: ندارم، چه كار كنم، ندارم. واقعاً هم ندارد «وَ أَنْ تَصَدَّقُوا» اگر تصدّق حساب بكنيد «خَيْرٌ لَكُمْ» به خیرتان است، به نفع تان است اگر شما سَرِتان بشود «إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» اگر بدانيد؛ اگر بدانيد چه خبر است؛ اگر بدانيد چه آيندهاي در پيش داريد؛ اگر بدانيد آن چه تصدّق بدهيد نفعش برای تان بيشتر است از آن چه بگیرید براي وارث تان بگذاريد؛ اگر بدانيد آنی را كه تصدّق ميدهيد برای تان در بانك خدا ذخيره ميشود و چندين برابر بِهِتان برميگردد؛ كه او خيلي بهتر است از اين كه بیایید صرف [و] خرج تجمّلات و تشريفات زندگيتان بكنيد كه ميماند يا از بين ميرود؛ اگر بدانيد حتماً تصدّق ميدهيد از آن كسي كه بدهكار است و نميتواند بپردازد نمی گیرید «إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» این ها را می گوید. زير سايه ی «إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ» این ها خوابيدهاست؛ اگر بدانيد که چه خبر است؛ اگر بدانيد که چه جور براي تان بايگاني ميشود؛ اگر بدانيد که چه جوري بِهِتان پول ميدهد؛ اگر بدانيد - كه او خيلي از اين كه بياييد توی زندگی تان صرف تجمّلات بكنيد و براي وارث بگذاريد بهتر است - حتماً تصدّق خواهيد داد.
آن كسي كه نميداند؛ اما اين را به كي بگوييم؟! به كدام آقای طلبکاری؟! به کدام آقای ربا خواري؟! به كدام آقای ثروتمندي؟! كه قبول بكند؛که بپذیرد؛ چه برنامه ی جالبي! اسلام، برنامه ی اختصاصياش اين هاست. نظام عادلانه را در جامعه اين آيات برقرار ميكند؛ اين آيات است كه ما را بينياز از مارکس ميكند؛ اين آيات است كه ما را بينياز از مكتب كمونيستی ميكند. براي اين كه آن كاري كه كمونيست ميخواهد بكند كه هرگز نميتواند بكند، مساوات و برابري به طور كامل، به اصطلاح، شركت در تمام سرمايهها و ثروتها و منابع و اين ها براي همه ی افراد به وجود بياورد كه هرگز نميتواند اين كار را بكند و هنوز در دنيا پياده نشده كه ما بتوانيم قبول بكنيم كه راستي آنی كه مارکس به عنوان تئوري و به عنوان يك مکتب دراختيار جامعه گذاشته آن پياده شده و قابل پياده شدن است؛ ولي آني كه اسلام ميگويد پياده شد براي يك مدّت خيلي كوتاهي و قابل پياده شدن هم هست.
آقاي سرمایه دار، ثروتمند، تشويق ميشود برود كار بكند؛ كارخانه تأسيس بكند؛ سود كارش هم براي خودش باشد. از آن طرف براي اين كه ثروتهاي آقاي سرمايهدار متراكم نشود، امرِ به انصافش ميكنند؛ امر به عدلش ميكنند؛ امر به اين ميكنند كه كارگر را باید حقّش را بدهی؛ بيش از حقّش، بیش از آني كه بِهِش ميدهي استثمارش نكني؛ بهره کشی َازَش نکنی و بعد به اضافه ی اين ها به آقاي سرمايهدار ميگويند که اين قدر خُمس بِهِت واجب می شود؛ این قدر زكات بِهِت واجب ميشود و به اضافه ی اين ها مسئوليّت داري در امور اجتماعي- به اصطلاح خدمات اجتماعي - يك پول هايي از گُرده ی اين ثروتت بِكَني صرف مسائل اجتماعي بكني و به اضافه ی خمس و زكات و اين ها، خويشاوندان فقیر، خویشاوندان مريض، ايتام، مساكين «وَ فِي أَمْوالِهِمْ حَقٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» و به اضافه ی از اين ها، بِهِش ميگويند: ربا حقّ نداري بخوری؛ يك مقدار پولت را بايد قرض بدهي؛ قرض الحسنه بدهی؛ صدقه بدهي؛ براي آخرتت كفّاره بدهي؛ چه بدهی؛ چه بدهي. به این عناوین هِی از گُرده ی پولَش ميزنند؛ هِي از گُرده ی پولَش می زنند؛ هی می آید به نفع فقير، به نفع فقير، به نفع فقیر، به نفع مردمي كه، به نفع مردمی که دست شان يك مقدار تُنُكتر است؛ مردمي كه طبقه ی پايينتر هستند؛ آن چه در ميآورند صرفِ ضروريّات زندگيشان ميكنند اما آن پول هايي كه از گُرده ی ثروت های سرمایه داران ميكَنند، بيمارستان ها و خيابان ها و امور نظامي و امور فرهنگي و امور چه و چه كه همه ی مردم اَزَش استفاده كنند، صرف آن امور بشود كه به نفع همين بچههاي كارگر و بچّه های مردمِ فقير و ملّتهاي فقير هم هست. ماليات ها به آن بسته می شود، این ها دیگر مالیات نباید بدهند؛ اين ها حتّي از نظر قوانينِ به اصطلاح دولتي يك مقدار براي شان سَهل ميگيرند؛ اگر بخواهند جواز ساختمان بگيرند، اگر ميخواهند بنّايي بكنند، اگر می خواهند يك كارِ ديگر بكنند، مريض دارند، يك خُرده دولت اسلامي براي شان سبُك ميگيرد؛ سهل ميگيرد تا يك موازنه و هماهنگي بين سرمايهدار و بين طبقه ی ضعيف بوجود بيايد. از اين طرف بِهِش ميگويد ربا نخور؛ از آن طرف بِهِش ميگويد که قرض بده؛ قرض اين قدر ثواب دارد. اگر کسی به یک انساني قرض بدهد هِجده برابر ثواب بِهِش ميدهند يا آن آيه ی ديگر كه خوانديم راجع به انفاق«مَثَلُ الَّذينَ يُنْفِقُونَ امْوالَهُمْ في سَبيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ انْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ» جامعه ی اسلامي را وقتي که ايمان دَرَش به وجودآوُرد؛ ايمان به قيامت، ايمان به خدا، ايمان به بهشت، ایمان به جهنّم، ايمان به ثواب، بِهِش ميگويد که اگر اِنفاق بكني هفتصد برابر و بيش تر در روز قيامت. اين قيامت را مثل یک روز باور دارد؛ اين فكر ميكندكه آها، مثل آن كشاورزی كه يك دانه ی گندم را زير خاك ميكُند، اول تابستان از يك دانه هفتصد دانه گندم درو كُند؛ اين باباي ثروتمند هم فكر ميكند كه قَرانی كه امروز دارد انفاق ميكند روز قيامت هفتصد قَران، بلكه بيش تر به او عوض برميگرداند؛ چون اين جور است تشويق ميشود هِی ذوق ميكند - شوق - به اصطلاح، تمام خوشحالي و كيف و لذّت او اين است كه پول دربياورد بدهد به فقرا، بدهد به مساكين، صَرفِ منافع عمومی کُند؛ مصالح عمومي بكند. اين است كه هماهنگي بين سرمايهدار و طبقه ی كارگر به وجود ميآيد. آني كه ما ميخواهيم؛ به عنوان اقتصاد اسلامي ميگوييم؛ اقتصاد اسلامي را نبايد فقط توی كارخانهها و شركتها و اين برنامهاي كه مارکس آورده، توی این تعريف كنيم و دنبال كنيم. توی آني كه خود قرآن آورده و آنی که خود قرآن ميخواهد پياده بكند، توی آن بايد اقتصاد اسلامي را بِهِش برسيم و به اصطلاح پيادهاش بكنيم تا ببينيم که جامعه ی ما چه رنگي ميگيرد؟ چه شكلی می گیرد؟ چه موازنه ای، هماهنگياي پيدا ميكند؟.
خُب، حالا اين را گفت؛ بعد يك مرتبه خداوند، فوري يك تكان ميدهد افراد را؛ اين هايي كه ربا ميخورند؛ اين هايي كه پول شان را ميخواهند به عنوان صدقه بدهند «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ» بترسيد، بترسید روزي را كه برميگرديد در آن روز به سوي خدا. اين آيه، آن كسي كه معتقد به روز قيامت باشد پشتش ميلرزد «وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ» بترسيد از آن روزي كه برمی گرديد در آن روز به سوي خدا «ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَت» سپس، سپس وفا می شود؛ این جوری باید ترجمه بکنیم: سپس داده ميشود به هر انساني و به هر فردی «ما كَسَبَت» آن چه كسب كرده؛ سپس داده ميشود به هر انساني آن چه را كه كسب كرده است. در دنيا هر چي به عنوان انفاق، به عنوان صدقه و به عناوين ديگر داده در راه خدا، بِهِش برميگردد «وَ هُمْ لا يُظْلَمُون» يك سَرِ سوزن ظلم نخواهد شد اگر يك كمترين ذرّهاي، احساني، خدمتی، كارِ نيكي كرده باشند حتماً بِهِشان برميگردد.
بله؛ «ثُمَّ تُوَفَّى» وقتي یک انسان معتقدی اين آيه را ميشنود، معتقد باشد كه روز قيامت همچنین روزی هست هرگز حاضر نميشود كه پولش بماند همين جور راكد، بدون استفاده يا پولش صرف گناه بشود، پولش صرف فساد بشود، پولش صرف تجمّلات بشود، پولش صرف ولخرجی ها بشود، اسراف بشود، هرگز حاضر به يك همچنين مسائلي نميشود.
بعد يك مسائل ديگر را در قرآن مطرح ميكند براي حفظ امنيّت و آرامش و جلوگيري از تفرقهها و جلوگيري از اختلافها و جلوگيري از پراکندگی ها كه آن را فقط من خلاصهاش را از خارج برای تان ميگويم؛ بعداً خودتان مطالعه کنید. ميگويد: اگر يك وقتي پول به كسي قرض دادي يا از كسي قرض گرفتي چه كار می كني؟«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» اولاً مدّتش معلوم باشد؛ براي اين كه بر سر مدّتش اختلاف نشود. اگر پول به كسي پول قرض دادید يا از کسی قرض گرفتيد، مدّت معلوم باشد؛ يك.
دوّم، دوّم: «فَاكْتُبُوهُ» بنويسيد؛ اگر پول به كسي قرض دادي يا از كسي قرض گرفتي فوري سند به ميان بياوريد؛ بنويسيد؛ صدتومان فلان كَس به فلان طرف دادکه تا فلان مدّت - معلوم باشد- سرِ موعد برگرداند. اولاً مدّت در قرض معلوم باشد؛ سپس بنويسيد.«وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» يك نويسندهاي به عدل بنويسد «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ» نكند يك وقتي كوتاهي كند یک نویسنده ای از نوشتن. كسي كه ميخواهد پول به كسي قرض بدهد يا می خواهد بگيرد، بنويسند. اگر خودشان سواد نداشتند بروند پیش ........... براي اين كه به زبان خود آقاي بدهكار مقصد مربوط به دين نوشته شده باشدكه فردا انكار، مالِ آقاي بدهكار است. ممكن است آقاي بدهكار فردا بیاید بگويد من صد تومان نگرفتم، پنجاه تومان گرفتم؛ نه؛ يك ماه نبوده، دو ماه بوده؛ دو ماه نبوده، سه ماه بوده؛ اشتباه ميكني! من دو ماه ديگر وقت دارم هنوز، تا بپردازم. ببينيد چه قدر قرآن عالي برنامه را ميآورد براي حفظ امنيّت و آرامش و جلوگيري از اختلاف ها و نزاع ها و کشمکش ها. وقت، معلوم؛ نوشته بشود و اول آقاي بدهكار املاء بكند؛ «وَ لْيُمْلِلِ». «وَ لْيُمْلِلِ» کی؟! «وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ» املاء بكند كسي كه بر عليه اوست حقّ؛ بر علیه اوست؛ علیه او. در مسأله ی دین "علیه او" کی است؟ آن كسي كه بدهكار است؛ او املاء می كند.
خُب، بعد اين مسأله را مطرح ميكند. همين جور هِی دنبال، حتّی ميگويد: اگر كسي نبود، در سفر بوديد، كسي نبود كه بنويسيد، دسترسي به نويسنده نداشتيد، شاهد بگيرید؛ دو نفر، سه نفر خبر كنيد. شاهد باشيد فُلان كَس پانصد تومان به فُلانی داد و ........ كه يك ماهه برگرداند. اگر مرد بود يك شاهد، اگر زن بود دو شاهد، دو شاهد. يكي از مسائلي كه در قرآن مطرح است مسأله ی شهادت است كه در بعضي از موارد دو تا مرد بايد شهادت بدهند ولي زن ها چهار تا زن؛ در بعضي از موارد يك مرد بايد شهادت بدهد ولي زن ها دو تا بايد باشند كه شهادت بدهند تا شهادت شان اعتبار داشته باشد و قبول بشود. حالا این را ممکن است یک كسي الان برايش یک اشكالی پیش بیاورد و بخواهد که روشن بشود چرا مردها دو نفرشان با چهار نفر از زن يا يك نفرشان با دو نفر از زن برابرند در مساله ی شهادت؟! و اين نشانه ی يك چيزهايي است براي زن مثلاً! ممکن است كه یک همچنین چیزهایی گفته بشود که حالا این جوابش را عرض ميكنم.
باز يك جمله ی ديگر دارد «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً» نكند يك وقتي كوتاهي كنيد از نوشتن - كوچك باشد يا بزرگ – بنويسيد؛ حتّي اگر يك كيلو برنج از یک مغازهاي گرفتيد حتماً این یک کیلو برنج نوشته بشود؛ كِي گرفت؛ كِي بايد پولش را برگرداند؛ چي گرفت؛ چقدر گرفت؛ پولش چقدر است؛ حتماً بنويسيد. يك امضا هم زيرآن یک کیلو برنج اَزَش بگيريد. فُلان كَس یک کیلو برنج گرفت با این قيمت، فلان روز بپردازد؛ ... یک امضاء هم اَزَش بگیرید. اين ديگر نه دعوا درست ميكند، نه اختلاف درست ميكند، نه چاقوكشي بهوجود ميآورد، نه کلانتری و شهربانی، نه پليس. چقدر همين یک راهنمايي قرآن جلوی اختلافات را می گیرد. بعد يك مسأله ی ديگر هم هست كه حالا اين را گفتم براي جلوگيري از اختلافات و برای حفظ اتّفاق و اتّحاد و همبستگي مذهبي و اسلامي، اسلام یک طرحی را آورده كه يك نمونهاش اين است. يك نمونه ی ديگرش چيست؟ موقعي كه ميخواهيد معامله بكنيد حتماً بايد جنس، روشن باشد؛ جنس، معلوم باشد؛ جنس، مجهول نباشد؛ فرض، يك چيزی را در بسته بياورند بگذارند روي این ميز، بگويند: من اين را فروختم، بیست تومان؛ آقاي خريدار هم بگويد: من اين را خريدم. اسلام ميگويد: اين معامله باطل است؛ بايد قشنگ اين چيزِ دربسته، باز بشود، نگاه بشود، ببينند چه جوري هست، كاملاً عيبش روشن بشود، اشكالش روشن بشود، محاسنش ديده بشود، خوبيهايش، بديهايش، بعد قيمتگذاري کنند؛ معامله كنند که فردا دیگر، من نميدانستم؛ فردا، آقا ببرد جنس را توی منزلش یک برّرسی بکند، [بعد ادّعا کند] من نميدانستم اين عيب را دارد؛ اگر ميدانستم اين عيب را دارد، من نميخريدم؛ من نميدانستم این تویش خالي است، اگر ميدانستم تویش خالي است نميبردم؛ من نميدانستم که اين فرشي که شما تا كردي، وسطش مثلاً رفته؛ اگر ميدانستم رفته، هرگز نميبردم.
به خاطر اين كه اشكالات پيش نيايد و دعوا و نزاع و این حرف ها نشود و برادري و دوستي و مَحبّت مذهبي و اسلامي بين برادران و خواهران اسلامي به هم نخورد، ميگويد: حتماً موقعی که می خواهید معامله کنید، جنس را ببينيد؛ مجهول نخريد؛ بدون وزن نخرید. مثلاً يك تَلِّ برنج اين جا هست، يك کود [خرمن] برنج يا گندم اين جا هست؛ اين را ديد بزند، من ميخواهم بخرم؛ من مثلاً کود [خرمن] گندم را خريدم به هزار تومان. بدون اين كه وزن کُنم؛ بدون این که کیل بکنم. اين معامله باطل است؛ غلط است. چرا؟! براي اين كه ممكن است زير اين کود [خرمن] گندم يك تَلِّ خاكي باشد كه برآمدگي داشته باشد، آقا خيال كند که نه، تا كفِ زمين است این برنج. وزن بكند اين برنج، باید مثلاً صدكيلو دربيايد، صد كيلو در نيايد، هشتاد كيلو در بیاید. بعداً بگويد: من نميدانستم که زيرِ اين، تپّه است؛ اگر می دانستم زیر این، تپّه است و یک تَلّی هست هرگز من این جوری با دید نميخريدم.
ميگويد: كِیل بكنيد؛ وزن بكنيد؛ بدون كِیل و وزن اگر بخريد؛ بدون متر - يك طاقه پارچه است، فوري تا ميبيند، چند مترش را هم بريده - ميگويد: خُب، اين طاقه ی پارچه چند؟ می گوید: 500 تومان؛ خريدم 500 تومان. اين غلط است؛ بايد روشن باشد كه فردا بين دو تا خواهر ديني، بین دو تا برادر ديني اختلاف بوجود نيايد.
يكي از نمونههاي طرحی که اسلام براي حفظ اتّحاد مسلمين دارد اين مسأله هست. نسيه اگر از يك مغازهای می خواهی بگیری باید نوشته بشود؛ اگر داد و ستد هست؛ معامله هست؛ خريد و فروش است؛ قرض است؛ بايد نوشته بشود و اگر كه، اين نمونه ی دوّمي هم که گفتيم جنس ميخواهيد بخريد باید معلوم باشد.
خُب، بقيّه ی آياتش هم که رسيديم به «امَنَ الرسُولُ بِما انْزِلَ الَيْهِ» اين هم يك مسأله ای است جالب - در اين جا هست - قابل توجه كه عرض ميكنم. يكي از امتيازات مكتب اسلام بر مكتبهاي روز دنيا اين امتياز است كه خود آورنده ی مكتب به مكتبش ايمان دارد. يكي از امتيازهای مکتب اسلام به مكاتب ديگري كه در دنيا هست اين است كه خود آورنده ی مكتب به مكتبش ايمان دارد و اين نشانه ی صحّت و درستي قوانين مکتب است. الان كساني كه خودشان قانون جعل ميكنند، قانون وضع ميكنند، خيلي وقت ها شده، خیلی وقت ها شده، به تجربه رسيده، اتفاقاً زياد، فراوان، كه خود آقاي قانون گذار به قانونش تن نميدهد؛ حاضر نيست آن قانون درباره ی خودش اجرا بشود. چرا حاضر نیست؟ براي اين كه آن قانون را قانون عادلانه ای نمی داند؛ آن قانوني كه، یک قانونی که براي همه ی ملّت و مردم اجرا بشود، يك همچنين قانوني نميشناسد؛ اصلاً آن قانون را به قانونيّت براي همه ی مردم قبول ندارد؛ آن را فقط وضع كرده از براي توده ی مردم؛ حتّي از برای نورچشميهايش هم اگر یک وقتی، اگر که بخواهند قانون را اجرا بكنند حاضر نيست. آن جا قانون را لغو می كند. .... مثلاً يك وقت مسألهاي پيش بيايد، حاضر است یک قانونگذار بگويد: من نفهميدم در این جا؛ غلط كردم اين قانون را وضع كردم.
از قانون گذار های دنيا گاهي وقت ها كار به اين جا ميرسد كه اگر با زبان نگويد علی أیّ حال، توی دلش و عملاً به ثبوت می رساند که اين مسأله هست ولي پيغمبر اسلام كه آورنده ی مكتب اسلام و قرآن است، اوّلين كسي كه به اين مكتب مؤمن شده و ايمان آورده كيه؟ اوّلین کَس کیه؟ خود پيغمبر است و خود پيغمبر، تمام آن قوانين را خيلي دقيقتر و خيلي حسّاستر و خيلي عاليتر از دیگران درباره ی خودش – پیغمبر - پياده كرده؛ قوانين اسلام؛ نمازش، جهادش، در ميدان هاي جنگ فرمانده ی سپاه خود پيغمبر بود - كمترين جنگي اتفاق افتادكه پيغمبر در آن سپاه و اردو نباشد و خودش در صف رزمندگان مشغول جنگ نباشد. اميرالمؤمنين در نهجالبلاغه وقتي راجع به جهاد صحبت می کند، ميگويد: وقتي آتش جنگ سخت شعله ور ميشد ما به پيغمبر پناهنده ميشديم. آن علي ای كه در ميدان جنگ آن چنان مردانه با دشمن ميجنگيد كه ميفرمود: زره ی من پشت ندارد؛ براي اين كه من هيچ وقت پشت به دشمن نميكنم؛ اگر عرب و عجم روبروي من بايستند هرگز پشت به آن ها نخواهم كرد. اين علی، توی نهجالبلاغه ميفرمايد: هر وقتی آتش جنگ، سخت شعلهور ميشد ما به پيغمبر پناهنده ميشديم- اين جنگش و آن هم مبارزات سیزده سالهاش توی مكّه و استقامت پيغمبر توی مكّه براي حفظ اسلام.
خلاصه، پيغمبر اسلام از هر مؤمني كه شما حساب بكنيد در جهان بشريّت، پيغمبر اسلام از هر مؤمني در جهان بشريّت - از آغاز تا پايان - ايمانش به آن مكتبي كه آورده بیش تر است. نشانهاش فداكاري اش است؛ نشانهاش اين كه نه در برابر تهديد پيغمبر لغزيد و نه در برابر تطميع پيغمبر لغزید. كساني كه ايمان به آن چه كه ميگويند ندارند در برابر تطميع و تهدید ميلغزند؛ همين قدر كه وعده ی پول بِهِشان بدهند، ميگويند: بابا من نگفتم؛ اشتباه كردم؛ غلط كردم؛ من نگفتم. همينقدر كه پول بِهِشان، مقام يا مثلاً یکی از مسائلي كه مورد علاقه ی او هست بِهِش نشان بدهند ميگويد: من نگفتم؛ من زير پا گذاشتم؛ صرف نظر کردم؛ ميآيد توی ميدان وا میايستد و ميگويد که، داد می زند: آي مردم؛ من آن حرفي كه گفته بودم پس گرفتم. امّا پيغمبر اسلام را آمدند بِهِش گفتند: تو زنت خديجه ی بزرگ سال بود، دو تا شوهر دیده بود، زيباترين دخترها مان را بِهِت ميدهيم؛ تمام ثروتهاي مان را در اختيارت ميگذاريم؛ رياست و سلطنت بر خودمان را در اختيارت ميگذاريم؛ تو بيا بِشو سلطان و پادشاه بر مردم ما و به اصطلاح مَلِكالملوك و چه. اين وعدهها را به پيغمبر دادند؛ پيغمبر یک مرتبه، اين را ابوطالب آمد به برادر زادهاش گفت. يكي از مراحلي كه قريش گذراند اين مرحله بود؛ از آغاز شكنجه را شروع كرد، شروع کرد، شروع کرد، هِي مسلمان ها را شكنجه داد؛ آن ها هجرت كردند، رفتند حبشه؛ يك عدّهاي هم زير شكنجه ی كفّار قريش مُردند؛ يك عدّهاي هم شکنجه را تحمّل كردند و ماندند مثل بلال و عمار یاسر و یک عدّه ای و خود پيغمبر، تا رسيد به جايي كه آن ها ديدند دیگر شكنجه تأثير ندارد، از اين راه وارد شدند، گفتند: که هرچه بخواهد در اختيارش، پول بخواهد در اختیارش [ميگذاريم]؛ پيغمبر يتيم بوده، پدر نداشته، مادر نداشته، فقير بوده، شايد كه چون پول ندارد اين كارها را ميكند، ميخواهد به ثروت برسد، پول در اختيارش ميگذاریم؛ چون بیست و پنج ساله بوده، جوان بوده، يك بيوه زني كه دو تا شوهر دیده بوده [را] گرفته، شايد مثلاً بخواهد به یک موقعيّتي برسد كه دختري را بخواهد بگيرد، زيباترين دختران مان را در اختيارش ميگذاريم؛ شايد که بخواهد به رياست برسد، ديگر رياست اين حرف ها را ندارد، با خدايان ما نميخواهد بجنگي؛ تو از الان بیا بشو آقای ما، رئيس ما و ما امضاء ميكنيم، پيمان ميبنديم که تو را به آقايي و سیادت و سياست قبول كنيم. پيغمبر در جواب عمويش اين جور ميگويد؛ می گوید: به خدا قَسَم اگر اين ها قدرت داشته باشند خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارند، يعني اين قدر قدرت داشته باشند -كه هرگز ندارند - خورشيد را توی اين دستم و ماه را توی اين دستم بگذارند، من دست از سخن خودم برنخواهم داشت. «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» گفت و گفت. سه سال هم توی شعب ابوطالب، سه سال و شش ماه، سه سال و شش ماه توی آن شعب ابوطالب، از سال ششم بعثت، پيغمبر اسلام توی شعب ابوطالب، توی آن درّه تا سال دهم بعثت، سه سال و شش ماه محصور اقتصادي بود؛ محصور اقتصادی، محاصره ی اقتصادي بود؛ به جوري پيغمبر در مضيقه بود كه در تاريخ دارد گاهي وقت ها اميرالمؤمنين و پيغمبر يك خرما را دو نصف ميكردند، دو نصف می کردند. سه سال و شش ماه محاصره ی اقتصادي، استقامت كردند. هدف هم چی چي بود؟ اين مبارزات و اين پايداري و اين ثبات قدم نشاندهنده ی ايمان آن شخص است به مكتبش.
بله، «امَنَ الرسُولُ بِما انْزِلَ الَيْهِ» پيغمبر ايمان آورد؛ رسول ايمان آورد به آن چه كه بر او نازل شده است. چی چي بر او نازل شده بود؟ قرآن. پيغمبر به قرآن ايمان آورد؛ «امَنَ الرسُولُ» ايمان آورد رسول به آن چه كه نازل شد بر او، به سوی او از پروردگارش «وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ امَنَ باللَّهِ» مؤمنون همهشان ايمان دارند به خدا و فرشتگان وكتاب هاي آسماني و پيامبران و اين جور ميگويند مؤمنين: «لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ» هيچ فرقي نميگذاريم بين يكي از پيامبران، همه ی پيامبران را پيامبر خدا ميدانيم، كتاب هايشان را قبول داريم و آن چه كه از سوي خدا نازل شده، همه را كتاب هاي آسماني[می دانیم] ما الان مسلمان ها تورات را قبول داریم؛ انجيل را قبول داریم؛ زبور را قبول داريم؛ اما آن تورات و انجيلي كه از سوي خدا آمده نه این تورات و انجيلي كه دست مسيحيهاست؛ این ها را ما کتاب خدا نميشناسيم.
و مؤمنين اين جور ميگويند: «قالُوا سَمِعْنا» شنیدیم ما «وَ أَطَعْنا» و اطاعت كرديم ما غفران تو را؛ اطاعت كرديم غفران تو را. ببينيد اين جا يك كلمه اين وسط جا افتاده، نه اين كه جا افتاده غلط باشد، نه؛ صحيح است، چون احتياج نبوده، آن كلمه را ذكر نكرده. «أَطَعْنا» كتابي را كه آن كتاب وسيله ی چی چي است؟ وسيله ی غفران؛ وسيله ی آمرزش؛ اگر كسي به قرآن عمل بكند، به كتاب خدا عمل بكند، به چي چی ميرسد؟ به آمرزش. «وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ» سبب را رها كرده، چی چي را ذكر كرده؟ مُسَبّب را. سبب، قرآن است؛ مُسَبّب غفران. قرآن را رها كرده، ذكر نكرده، كه سبب است؛ مُسَبّب را در اين جا آورده «وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ» ما اطاعت كرديم وسيله ی غفرانِ تو را «رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ» پروردگارا "مصير" به سوي توست.
خُب، امروز خيلي معطّل تان كرديم سرِ ترجمه ی آيات. ولی مسائل قابل توجه و قابل بحثی در اين آيات بود كه نتوانستيم اَزَش بگذريم. سوره ی بقره با طول و تفصیلش از اوّل تا به آخر، مسائل اجتماعي را بحث می کند؛ مطرح ميكند كه اگر يك وقتي خواستيد مسائل اجتماعي را بررسي كنيد در قرآن، سوره ی بقره، سوره ی آل عمران، سوره ی نساء.
حالا من درباره ی آن بحثي كه داشتيم دو - سه آيه هست، مينويسم و مرخّص ميشوم - کسانی که بیرون رفتند از رفقای شما نبودند که؟ - بله؛ خُب، اين كه ميخواهيم بنويسيم، قرآن و بيان او درباره ی دختران، قرآن و نظر او درباره ی دختران. توجّه داريد كه در گذشته ی زمان - زمان جاهليّت- اعراب دختران را چه كار ميكردند؟ زنده به گور ميكردند و ميكشتند و حتّي در مملکت خودش هم با زن به صورت يك انسان، همانند يك مرد رفتار نميشد كه براي او حقّي، احترامي، شخصيتّي قائل باشند و در سرتاسر دنيا وضع تقريباً مشابه همان عربستان بود ولي عربستان خیلی وضع وحشيانهتر بود. به خصوص درباره ی دختران، كه دختران را زنده بهگور ميكردند و ميكشتند و قرآن اين تاريخچه را نقل ميكند؛ بعد خيلي اين مسأله را قرآن محكوم ميكند و يك نفرتي از اين عمل آن ها قرآن نشان ميدهد. چه كار بدي ميكردند! و چه حكم بدي ميكردند! و چه حکم بدی می کردند!.
بعد، عرض كنم که حالا ما آني كه امروز ميخواهيم بگوييم و بنويسيم درباره ی اين مسأله است «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ- يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ» باز دنباله ی تاريخچه، اين جمله را مجبورم بگويم: مثلا يك مردي بود - به عنوان حدیث عرض می کنم - یک مردی بود خدمت پيغمبر اسلام نشسته بود؛ يك مرتبه يكی آمد جلوی درب و گفت که: آمد، ولي دختر است. يك مرتبه، اين چهرهاش سياه شد، سیاه شد بهجوري كه تمام چشم هايش از كاسه ی سرش ميخواست بيايد بيرون. پيغمبر فرمود: چه شد؟! چه خبر شد؟! چرا این جور ناراحت شدي؟! چرا که رنگت سياه شد؟! گفت: بله؛ وقتي از خانه بيرون آمدم زنم وضعِ حملش بود، حالا خبر آوردند که زنت دختر زائيده، برای اين ناراحت شدم. بعد پيغمبر شروع كرد دربارهاش صحبت كردن. گفت که: سنگینی اش روی زمین، روزياش با خدا، دسته ی گلي است كه تو ميبوئي. چرا ناراحت شدي؟! يك همچنين بياني را پيغمبر اسلام به آن شخص فرمود. بعد پيغمبر فاطمه ی زهرا را در دامنش نشانیده بود و ميبوسيد و نوازشش ميكرد و او را در آغوشش گرفته بود - فاطمه ی زهرا را - يك مردي آمد، وارد شد، آمد، پيرمردي وارد شد، نشست. همينكه نشست یک مرتبه گفت: يا رسولالله دختر را در دامنت گذاشتي و داري نوازشش ميكني؟! من سيزدهتا دختر را با دست خودم زنده، زیر خاك كردم. بعد جريان سيزدهمياش را تعريف كرد که شايد يك روزي اين جا تعريف كردم؛ جريان دختر سيزدهمياش را تعريف كرد که زنش رفته بود، پنهان كرده بود. دختر بزرگ شده بود. بعد يك روزي گفت: حالا بزرگ شده، شايد که ديگر رحمش بيايد مثلاً، نَبَرد زندهبهگور كند این دختر را. آورد توی منزل، همين كه آورد؛ آمد وارد شد، گفت: اين مالِ كيست؟ گفت: مالِ یکی از بستگان است این دختر. هر چه كرد، گفت كه، اطمينان بِهِش داد كه من كاري ندارم. گفت كه: مال خودمان است؛ تا بهحال منزل مثلاً همشيرهام بوده است، منزل خالهاش بوده، حالا آوردم اين جا. بعد يك مرتبه اين پيرمرد سالخورده ميگويد: دست همين دختر نوجوان را گرفتم، بردم بيرون شهر. در حالي كه اين دختر، دست به صورتم ميكشيد، نوازشم ميكرد، ميگفت: پدر من بدي نكردم، من به تو خدمت ميكنم، احسان ميكنم، چه ميكنم، چه می کنم. همين طوركه هِي دست به محاسن من ميكشيد و به صورت من ميكشيد و دست به گردن من می انداخت و دست به سَرِ من ميانداخت و مرا ميبوسيد؛ ميگفت که: من با كمال بيرحمي و قساوت قلب، يك گودالی كَندَم، دختر را انداختم توی گودال و خاك رويش ريختم. كه پيغمبر يك مرتبه سيلاب اشكش سرازير شد و فرمود: پا شو بُرو كه ميترسم عذابِ قهر خدا بيايد تو را بسوزاند، من هم به جُرم تو مبتلا بشوم.
اين نمونه ی كارهایي بودكه ميكردند و حالا قرآن این را دارد حكايت ميكند و ببينيد که قرآن چه جوري، يك مرتبه شخصيّت زن را نشان داد و زن را از آن وضع نجات داد و با اين بيان ثابت كرد كه نه؛ حقّ نداريد اين كار را بكنيد؛ زن هم مثل شما انسان است و آن جورهایی كه شما درباره ی زن و دختر فكر ميكنيد افكاري است پوچ، بی اساس و غلط و ظلم است.
توجه كنيد اين آيه را «وَ إِذا بُشِّرَ» حالا من آيهاش را بِهِتان بگويم بنويسيد - بعداً بنويسيد چون وقت نيست - سوره ی شانزده،آيه ی پنجاه و هشتم. خُب، بعد ترجمهاش هم، يك فاصله بگذاريد - حدود سه خط - فاصله بگذارید برای آیه، بعد ترجمه اش را بنویسید. هنگامي كه بشارت داده ميشد يكي از آنان به دختري صورتش سياه ميشد «وَ هُوَ كَظِيمٌ» و او سر به گريبان فرو برده، از قوم متواري ميشد. از بديِ آن كه به او بشارت دادند - البته به نظر خودش نه به نظر خدا - از قوم متواري ميشد از بدي آن كه به او بشارت دادند. آیا - و با خود اين جور فكر ميكرد كه - نگاه دارد اين كودك را به خفّت و خواري و ذلّت و اين ننگ را تحمّل كند يا اين كه او را به زير خاك پنهان كند؟ آيا بسيار بد قضاوت نميكردند؟
با همين كلمه ی «أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ» خداوند اين عمل را محكوم ميكند. بسيار قضاوت بد، بسيار قضاوت شرمآوري است، بسيار قضاوت احمقانه و بيشعورانه اي است «أَلا ساءَ ما يَحْكُمُونَ» كه هنوز هم بعضي از پدرها همين احمقي را دارند که وقتي بشنوند که دختر بِهِشان داده ميشود، ناراحت ميشوند. پيرمردي، زنش دختر زائیده بود؛ رفته بود سرِ زايمان، لگد زده بود به زنش؛ سرِ زايمان، زنش را كشته بود.
بله؛ آيه ی دوم. آیه ی دوم: سوره ی هشتاد و یک، آيه ی هفتم و هشتم. خُب - اين هم یک خطّ فقط، بیش تر براي آيهاش نگذاريد چون یک خطّ بیش تر نیست - و هنگامي كه از موؤده (دختر) سئوال شود به چه جرمي كشته شد آن دختر؟، [سئوال یکی از شاگردان] بله؛ ببخشید، این جا من یک اشتباه کردم- هنگامي كه راجع به موؤده - از موؤده اشتباه است - هنگامي كه راجع به موؤده (دختر) سئوال شود كه به چه جرمي آن دختر كشته شد؟ خواهد دانست، وقتي كه حاضر شود.
بزرگترين تهديد براي كساني كه يك همچنين جرمي را ميكردند اين آيه است «وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ» و هنگامي كه درباره ی موؤده و راجع به موؤده سئوال شود «بِأَيِ ذَنْبٍ قُتِلَتْ» به چه گناهي، به چه جرمي كشته ؟! «عَلِمَتْ نَفْسٌ» خواهد دانست آن وقتی که حاضر می شود.
آيه ی سوم، سوره ی چهل و سه، آيه ی شانزده - اين آيه را ترجمهاش را، يك خط باز بيش تر جا نميخواهد - و هنگامي كه بشارت داده ميشد يكي از آنان به آن چه كه مثل زده است او را براي خداي رحمان، چهرهاش سياه ميشد؛ سر درگریبانش فرو می بُرد - اين آيه یک جملهاي قبلش دارد كه آن جمله ی قبلش اين جوري است، نميخواهد بنويسيد، بقیّه اش را همین که گفتم، نوشتید ترجمه اش را تا این جا - هنگامي كه بشارت داده ميشد يكي از آنان به آن چه كه مثل زده است او را براي خداي رحمان، چهرهاش سياه ميشد و سر در گريبان فرو ميبرد. خُب، بعد - قبل از اين جلمهاي دارد كه جملهاش اين است: اين هايي كه این آیه دربارهشان صحبت ميكند، ميگفتند که خدا دختراني دارد؛ فرشتگان، دختران خدا هستند؛ ملائكه و فرشتگان دخترهاي خدا هستند - خداوند از همين استفاده كرده [و می فرماید:] شما ميآييد می گویید: فرشتگان و ملائكه دخترهاي خدا هستند! دخترهای خدا هستند! پس چه طور وقتي كه ميآيند بشارتِ دختر به شما ميدهند صورت تان سياه ميشود؟ شما دختر را به خودتان اجازه ميدهيد كه به خدا نسبت بدهيد، به خدايي كه خالق السموات و الارض است، آفریدگار آسمان ها و زمين است، شما ميگوييد: ملائكه و فرشتگان دخترهاي خدا هستند؛ اما وقتي كه به خودتان دخترداده ميشود، شما صورت تان سياه ميشود. اين را به عنوان توبيخ و ملامت و مذمّت ذكر ميكند كه اگر شما ميآييد دختر را به خدا نسبت ميدهيد، در اين جا نبايد از اين كه دختر بِهِتان داده ميشود چهره ی شما سياه بشود. اين سهتا آيهاي كه خواندم نشان دهنده ی يك حقيقت و واقعيّت است كه قرآن چقدر به زن و جامعه ی زن خدمت كرده و آن ها را از چه روزي به چه روزي رسانده تا انشاءالله مسائل بعدي که در خدمت تان خواهیم بود.