شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

Back شما اینجا هستید: نشرح ستارگان پرفروغ شهید سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مجلس] سخنرانی ها سخنرانی در مجلس بزرگداشت شهید غلامرضا حسین نژادیان

سخنرانی در مجلس بزرگداشت شهید غلامرضا حسین نژادیان

آن هنگام که بیان رَسا با واژه های آهنگین و موزون همراه می گردد هنری زیبا و ارزشمند را پدیدار می سازد که سخن را بر جان مخاطب می 9-12نشاند. شهید بزرگوار حجت الاسلام والمسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی مردم رامهرمز در مجلس شورای اسلامی] با بهره مندی از این موهبت الهی در راستای تبلیغ ارزش های متعالی اسلام و انقلاب اسلامی وطیفه ی خویش را به انجام رسانیده است.
آن چه در ادامه می آید سخنان گهربار و حماسی این شهید والامقام می باشد که در مراسم بزرگداشت شهید غلامرضا حسین نژادیان با موضوع «شهادت، حیات جاودانه» ایراد گردیده است. شایان ذکر است با توجه به قرائن موجود، تاریخ سخنرانی 1361/4/24 هجری شمسی می باشد.

-------------------------------------------------------------------------------
یا صاحب الزمان ....؛ نثار ارواح شهدای اسلام صلوات
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحيم

قال الله العظیم «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» پيغمبرم؛ به كفّار و مشركين بگو: آيا شماها براي ما، جز اين است كه يكي از دو نیکویی و دوخوبي را براي ما انتظار مي‌كشيد؟ «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» و يا به مؤمنين بگو پيامبرم؛ آيا شماها براي ما و براي خودتان جز اين است كه يكي از دو نيكويي و خوبي را بايد انتظار بكشيد؟ يا پيروزي و يا شهادت؛ كه شهادت پيروزي دوم است.

براي امّتي كه فرهنگ شهادت دارد به فرموده ی امام، مرگ تَهلُکه نیست؛ مرگ هلاكت نيست؛ مرگ نابودي نيست؛ مرگ از دست رفتن نيست؛ مرگ از دست دادن نيست. مرگ به‌دست آوردن است؛ مرگ زنده شدن است؛ حيات جاويد و حيات ابدي است. برادرهاي عزيز؛ يك مقداري ملاحظه بكنيد. ماهایي كه به قرآن معتقديم؛ مكرّر از قرآن مي‌شنويم كه «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ -  فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» مايي كه به اين قرآن و اين آيات معتقديم؛ باور داريم اين ها را؛ ملاحظه كنيد خدا در قرآن چي مي‌فرمايد. هرگز گمان نكنيد؛ هرگز مپنداريد آن هايي كه در راه خدا و براي رضاي خدا شهيد شدند آن ها مُرده‌اند. اين گمان را نكنيد؛ اين فكر را نكنيد؛ «بَلْ أَحْياءٌ» آن هايي كه در راه خدا كشته مي‌شوند آن ها زنده‌اند؛ زندگی واقعی را آن ها دارند؛ « عِنْدَ رَبِّهِمْ » آن هم كجا زنده‌اند؟! برادر عزيز؛ پدر شهيد؛ برادر شهيد؛ من و شما زنده‌ايم؟ پيشِ كي زنده‌ايم؟ با كي‌ها زنده‌ايم؟ نزد كي‌ها زنده‌ايم؟ هرجا كه مي‌رويد و به هر سوكه مي‌نگريد كاري و مزاحمی، غمی و دردی! اما قرآن مي‌فرمايد: «بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ» آن هایی كه در راه خدا كشته مي‌شوند آن ها زنده‌اند «عِنْدَ رَبِّهِمْ» نزد پروردگارشان؛ نزد خدا. شوخي مي‌كند؛ تعارف دارد قرآن؛ دروغ است؛ العیاذ بالله دروغ است؛ مي‌توانيم بگوييم دروغ است؛ مي‌توانيم بگوييم تعارف مي‌كند قرآن؛ مي‌توانيم بگوييم اجمال دارد؛ ابهام دارد؛ گُنگ است؛ نمي‌فهميم. صريح است؛ از اين روشن‌تر! گمان نكنيد؛ حتّي گمان نكنيد كه اين ها مُرده‌اند، نه؛ زنده‌اند و آن هم چه جور زنده بودني «عِنْدَ رَبِّهِمْ» نزد پروردگارشان «يُرْزَقُونَ» روزي مي‌خورند. ممكن بود اگر کلمه ی«يُرْزَقُونَ» را نمی آورد‌ما گمان مي‌كرديم که يعني آثارشان زنده است؛ يعني يادشان زنده است؛ اما اين جا صريحاً مي‌گويد «يُرْزَقُونَ»  روزي مي‌خورند؛ روزي مي‌گيرند و بعد «فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»؛ «فَرِحينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» خوشحالند نسبت به آن چه كه خدا بِهِشان عطا كرده از فَضلش.

خُب؛ يك خُرده ملاحظه بكنيم. برادرهای عزیز؛ آخه ماها كه اين قدر هِی دَم از خودمان مي‌زنيم؛ اين قدر هِی بالاستقلال به خودمان نگاه مي‌كنيم؛ آخه ما چي هستيم؟ يك خُرده تأمل بكنيم؛ آخه ما چي داريم؟ آخه راستي من که اين قدر هِی بچّه ام بچّه‌ام مي‌زنم؛ پسرم پسرم مي‌زنم؛ بچّه مالِ من است؟ پسر مالِ من است؟ اين جوان مالِ من است؟ من او را خلق كردم؟ من به او جان دادم؟ من او را اين گونه پرورش دادم؟ من شير در پستان مادرِ او جاري كردم؟ من او را در دنيا حفظش كردم؟ رشدش دادم؟ پرورشش دادم؟ من او را هدايتش كردم؟ پس چيِ او به من مربوط است؟ چه ارتباطي به من دارد؟ یک تعلّق پدر و مادري، يك تعلّق پدر، فرزندي، همين. خداوند ما را وسيله قرار داده، او را وسیله قرار داده، شديم بابا، او هم شده بچّه، همين؛ چيز ديگري نيست.

خب؛ حالا چطور شد كه اين آقاي جوان كه همه چيزش از خداست فقط من يك مقداري به عنوان وسيله وآن هم با تكليفی که  خدا روي دوشم گذاشته،آن هم با وظيفه‌اي كه خدا برايم تعيين كرده او را نگه داشتم؛ پرورش دادم؛ براي چي اين كار را كردم؟ چرا اين كار را كردم؟ ها؛ ..چه بکنم؟ سهمِ خدا بيشتر است يا سهم من؟ حقّ خدا بيشتر است يا حقّ من؟ به فرمان خدا بايد باشد يا به فرمان من؟ چه بايد بكند؟ مي‌بينيدكه ما چه قدر دوريم؛ چه قدر پَرتیم؛ چه قدر خودمان را از خدا هم جلو انداختيم؛ جلو انداختیم از خدا؛ ما ده ها مرتبه؛ اصلاً خدا را به حساب نمي‌آوريم؛ آخر خدا هم حقّي دارد. خدا اين جوان ها را از نطفه، از نطفه، از علقه، از خاك به ‌وجود آورده «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين»‏ خلق شان كرده «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِين»‏. «صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُمْ» تصویر كرده شما ها را، چه نيكو هم تصویر كرده. حالا من وارد آن قسمت ها نمي‌خواهم بشوم. چند تا خلقت است ؟ چندتا .. آن ها بماند برای وقت های دیگر، امّا حالا اين خدایي كه ما را خلق مان كرده، اين جوان ها را از نطفه، از علقه، از مُضغه به اين جا رسانده، اين قدر رشيد، این قدر زيبا، اين قدر توانا، اين قدر دانا، خوب است که اين نيروها را، اين توانايي‌ها را، اين زيبايي‌ها را، اين ارزش ها را فداي چي بكند؟ ها؛ فدای چی بکند؟ کی لياقت دارد؟ چی لياقت دارد؟ كدام راه صرفش بكند؟ كجا فدا بكنند؟ راه خدا فدا بكنند؟! به خدا هديه بكنند؟ یا بیایند صرف زندگی، صرف اين زندگيِ سراسر غم و درد و گرفتاري و بعد نتيجه ی زندگي، يك مُشت گِل و سنگ، يك مُشت آهن و چه، چند تا اولاد کوچک كه فردا چي چی بشوند، چه، بکند؟!

یک خُرده طبیعی و آزاد فکر بکنید؛ آيا به‌طور طبيعي و آزاد، خودتان حقّ نمي‌دهيد كه بَه بَه؛ بهترين كار را اين جوان ها كردند؟ عاقل‌ترينِ همه ی افراد جامعه همين جوان ها بودند؟ اين ها عاقل‌تر از ما بودند؛ خيلي عاقل‌تر از ما بودند؛ اين ها داناتر از ما بودند؛ اين ها شعورشان خيلي بيشتر از ما بود؛ فهميدند كه كي حقّش بيشتر است؛ در برابركي مسئولند؛ مسئوليت دارند؛ فرمان كي را بايد بِبَرند؛ بخوانند؛ اين را فهميدند؛ فهميدند كه بابا، تا يك حدي حقّ دارد؛ مادر، تا يك حدّي حقّ دارد؛ همين‌قدر که حقّ مادر خواست مزاحم حق خدا بشود؛ مادر نه مادر؛ پدر هم نه پدر؛ اين را فهميدند پدر تا آن جا حقّ دارد كه حقّش مزاحم حقّ خدا نباشد؛ مادر تا آ‌ن جا حقّ دارد كه حقّش مزاحم حقّ خدا نباشد؛ همين ‌قدر كه پدر و مادر حقّ شان خواست مزاحم حقّ خدا بشود «وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي‏ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما» همين‌قدر كه پدر و مادر تلاش كردند تو براي من شريك قائل بشوي؛ حتي پدرِ تو شريك من، مادرِ تو شريك من، پدرِ تو مزاحم من، مادرِ تو مزاحم من قرار بدهي «فَلا تُطِعْهُما» اطاعت شان نكن؛ گوش به حرف شان نده؛ حقّ من بيشتر است. همه ی حقّ مال خداست. اگر پدرها و مادرها، اگر ما، بحمدالله خانواده های شهداي ما بامعرفتند؛ مؤمنند؛ آگاهند؛ اگر اشكي‌مي‌ريزند، اگر گريه‌اي مي‌كنند اين به خاطر اين است كه عاطفه ی پدري را نمي‌شود كاريش كرد. پيغمبر هم وقتي فرزندش از دنيا رفت گريه كرد؛ وقتي عمويش حمزه، حمزه ی سيدالشهدا شهيد شد، آمد وارد شهر مدينه شد، ديد همه ی شهداي اُحد براي شان دارد عزاداری می شود؛ مردم دارند [به] سروسينه مي‌زنند؛ گریه می کنند؛ عزاداري مي‌كنند؛ درِ خانه ی عمويش حمزه آمد ديد خاموش است؛ فرمود: عمويم حمزه گريه‌كُن ندارد؛ عزادار ندارد؛ دلِ پيغمبر سوخت؛ مُنقَلِب شد. فوری اين خبر رسيد به همه ی خانواده‌هاي صاحب‌عزای شهرِ مدينه، همه تعطيل كردند گفتند: برويم خانه ی حمزه که پيغمبر خوشحال بشود. خُب اين یک عاطفه است؛ طبيعي است؛ هيچ كارش هم نمي‌شود كرد؛ بايد گريه كند؛ ماها بيشتر بايد گريه كنیم؛ حالا اين يك فصل ديگري است. علي‌ايّ حال اين يك فصل بود كه برادرها، ملاحظه بكنيد خالق، خدايي كه ما را خلق مان كرده، تكليف براي مان فرستاده، امروز اين جوان ها، راه خدا را بروند يا بمانند كنار باباها و ننه‌ها؟ چه كار بكنند؟ خُب، راه خدا را بروند؟ راه خدا را رفتن، يك شاخه‌اش جهاد است؛ جهاد، شهادت دارد؛ شهادت هم اين است؛ همين كه این سوره دارد می گوید. اين آيه دارد مي‌گويد «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ». «الاحياء» زنده‌اند؛ نزد پروردگارشان زنده‌اند؛ روزي مي‌خورند و بعد پيام دارند. شما مكرّر مي‌گويید، مي‌شنويد شهيد پيام دارد؛ پيام براي همه دارد؛ برای همه پیام دارد. حالا اين جا پيام عمومي دارد «وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ» ... این كه، اين راهي كه شهيد رفته، اين راه، تنها راه او نيست؛ برادر عزيز؛ گمان نكني يك وقتي خانواده ی حسين‌نژاد به پيشاني‌شان نوشته شده كه بايد شهيد بدهند؛ يك شهيد داده، دوتا شهيد داده، سه‌تا شهيد داده، پسر ديگری توی جبهه بوده، پسر دیگری توی جبهه بوده، همه‌اش را خانواده ی حسين‌نژاد بايد شهيد بدهد؛ همه‌اش را خانواده ی ديگري و دیگری و دیگری بايد شهيد بدهد؛ اين گمان را ما نكنيم.

پيام شهيد براي همه است «وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ» بشارت مي‌دهند؛ مژده مي‌دهند؛ پيام مي‌دهند به همه ی آن هايي كه تا به حال توفيق پيدا نكردند راه آن ها را بروند و به آن ها مُلحَق بشوند و به آن ها بپيوندند؛ اين راه را بايد بروند. راه شهداست؛ پيام مي‌فرستند براي آن هايي كه هنوز توفيق پيدا نكردند راه شهدا را بروند و به شهدا مُلحَق بشوند، پيام مي‌دهند. متن پيام شان چي است؟ «أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» نترسيد؛ جوان ها نترسيد؛ جوان ها غصّه نخوريد؛ به خدا اين قدر اين گلوله‌ها شيرين است؛ به‌خدا اين قدر اين تكّه‌آهن هایِ ترکشِ‌خمپاره شيرين است كه شما نمي‌دانيد؛ خبر نداريد؛ تركشي كه بيايد به دنبالش آدم، يك مرتبه توی دامن حورالعین هاي بهشت، روي آن تخت‌ها، «عِنْدَ رَبِّهِمْ» نزد پروردگار، نزد اولياء خدا، زندگي جاويد و ابدي آن تركش درد دارد؟  آن گلوله درد دارد؟ آن مرگ غصّه دارد؟ آن مرگ تَهلُکه است؟

«وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ» نترسيد؛ بياييد؛ شما راه ما را بیایید؛ خب، اين آيه ی قرآن. در يك آيه ی ديگر دارد كه «بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» زنده‌اند و لکن شعور شماها نمي‌كشد؛ شماها نمي‌توانيد درك بكنيد؛ هنوز رشد فکری تان، هنوز شناخت تان نسبت به اسلام و قرآن و فرهنگِ شهادت به حدّي نرسيده كه بفهميد این ها زنده‌اند و معناي زنده‌بودن چيست. خودآن ها فهمیده اند. من يك آيه ی قرآني را ديدم كه الان دیگه نمي‌خواهم وقت تان را بيشتر بگيرم؛ توی همين سوره ی توبه بود. اين آيه ای كه خواندم «قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلاَّ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ» اين سوره ی توبه بود. آيه ی ديگر هم ديدم كه باز این آيه را مكرّر شنيديد «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» تا آخرش می آید «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ» مي‌گويد: خدا از مؤمنين خريداري مي‌كند جان شان را، مال شان را، خريداري مي‌كند؛ مي‌خرد مال و جان مؤمنين را، مي‌خرد خدا «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة» خدا اين مال و جان را، این مال و جان بي‌ارزش را، اين مال و جان كم‌ارزش را، اين مال و جاني كه خودش داده. باز هم دوباره من يادآوري تان مي‌كنم؛ برادرها؛ ما چه قدر قرآن مي‌خوانيم؛ چه قدر اين آيه‌ها را براي ما مي‌خوانند؛ ما باور داريم اين ها را؟ جزءِ باورمان شده؟ معتقد شديم به اين كه خدا مي تواند؟ خدا چيزي را خودش به ما داده، مال را او داده، جان را او داده و بعد هم تازه به ما لطف مي‌كند نمي‌گذارد اين مال و جان تلف بشود، نمي‌گذارد صرف راه شيطان بشود، نمي‌گذارد صرف راه هوا و هوس بشود، بلكه چي؟! بلكه مي‌خرد؛ خريداري مي‌كند و در برابرش بهشت مي‌دهد؛ توجّه مي‌كنيد.

خُب، حالا كساني كه اين توفيق را پيدا مي‌كنند، كي‌ها هستند؟ آن ها را آيه معرفي مي‌كند. اين آيه مصداقش همين «غلامرضاها» هست «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ» توبه كننده اند، حمد كننده اند، مدح كننده اند، ذاكرند، عابدند و حافظ حدود خدا هستند. اين برادر ما، اين جور بود. من هيچ تعریفی ندارم براي اين برادر، الّا همین آيه؛ خدا از اين ها مي‌خرد؛ خدا از اين ها مال و جان شان را مي‌خرد و آن هايي که لياقت پيدا مي‌كنند مال و جان شان را به خدا بفروشند؛ با خدا معامله بكنند؛ اين ها هستند. «التَّائِبُونَ» توبه كننده‌ها «الْحامِدُونَ» حمد كننده‌ها، مدح کننده ها، عبادت‌كننده‌ها، نمازخوان‌ها، كسي كه نماز شب مي‌خواند. اين برادر ما را مي‌گويند نمازشبش ترك نمي‌شد؛ من توفيق پيدا كردم توی همين چند روزي كه جبهه بودم دو- سه نوبت، سه  - چهار نوبت ديدم، چه قيافه‌اي داشت؟! چه قلب بيدار و پاك و دلِ زنده‌اي داشت؟! چه سرِ زنده‌اي داشت؟! چه روح روان و پاكي داشت؟! آيات قرآن را وقتي برايش مي‌خواندي گويا اين آيات قرآن به قلبش نگاشته شده بود! گويا اصلاً روح او عصاره ی اين آيات قرآن است! هم چه دل مي‌داد! هم چه دل می داد كه آدم، راستي مي‌خواست نگاهش بكند. من براي برادرها صحبت مي‌كردم دلم نمي‌آمد چشمانم را از قيافه ی اين جوان بگيرم! همين طور نگاه مي‌كرد؛ خيره مي‌شد؛ جلو مي آمد؛ اين جور خيره مي‌شد كه من فكر مي‌كردم روح او قبل از اين كه اين كلمات از زبان من بيرون بيايد، روح او می خواهد اين كلمات را توی زبان من و دهان من بِقاپَد! اين قدر اين روح آماده بود. رفتم توی سنگرش، آن جا برادرها بودند؛ براي مان حرف مي‌زد؛ صحبت مي‌كرد؛ چه قدر مليح! چه قدر متين! چه قدر وزين! چه قدر سنگين! بله؛ چه قدر سنگین! خيلي جوان با ارزشي بود. قبل از انقلاب شنيدم كه واقعاً خيلي زحمت كشيد؛ بعد از انقلاب زحمت كشيد؛ دو سال شيراز رفته آن جا؛ بچه ی با لیاقتی بود؛ خيلي لياقت داشت. خُب، حالا بچّه ی با لياقتي بود؛ قبل از انقلاب زحمت كشيد؛ بعد از انقلاب زحمت كشيد؛ خيلي با صفا بود؛ اما حالا اين با صفا، اين با لياقت، اين مؤمن، پایان زندگي‌اش چه مي‌شد خوب بود؟ برادرها؛ اين یک نكته را توجه كنيد. مادر شهيد؛ خواهر شهید؛ پایان زندگي اين جوان چه مي‌شد خوب بود؟ ها؟ توی آرزوهایي كه ما داريم، خوب بود زن  مي‌گرفت؛ خوب بود چندتا بچّه مي‌داشت؛ ما بياييم باورهاي خودمان را اصلاح بكنيم. به خدا؛ آن چه که اين جوان، الان به او رسيده ده ها مرتبه بالاتر و بهتر از زني است كه مي‌خواست بگيرد؛ از خانه‌اي است كه مي‌خواستيم برايش بسازيم و زندگي‌اي كه مي‌خواستيم برايش ترتيب بدهيم؛ ده ها مرتبه. اصلاً قابل مقايسه نيست. اين زندگی را مي‌شود با آن زندگی مقايسه كرد؟ خُب ما دوست شان داريم؛ دوست شان داریم؛ به سعادت رسيده؛ به سعادت رسيده؛ عزيز شده؛ قُرب به خدا پيدا كرده؛ رفته آن جا در ملأ اعلی؛ در جوار الله؛ آن جا در آسایش و آرامش و ناز و نعمت؛ خوشا به حال غلامرضاي حسين‌نژاد و خوشا به حال شماي پدر و شماي مادر كه يك هم چه لياقتي پيدا كرديد.

خُب، آدم به كريم، به بزرگ، هديه بخواهد بدهد؛ يك بار بدهد خوب است يا دوبار بدهد يا چندبار بدهد؟ هديه ی قيمتي را به كريم و بزرگ بدهد خوب است يا بماند و تلف بشود و فاسد بشود؟ كدام خوب است؟ طبيعي است؛ هديه ی خوب را بايد به بزرگ داد. اين عزيزان خوب بودند بايد به خدا تقديم شان كرد؛ چه بهتر كه. اميرالمومنين(علیه الصلاۀ و السلام) چه فرمود؟ «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة». «أَحْلَى مِنَ الْعَسَل» مگر اين ها پيروان امام حسين نيستند؟ مگر اين ها پيروان علي اكبر و قاسم نیستند؟ مگر قاسم بن الحسن نفرمود که  مرگ براي من «أَحْلَى مِنَ الْعَسَل» از عسل شيرين تر است. خُب اين ها توی حسينيّه‌ها اين حرف ها را ياد گرفتند؛ حالا اين مرگ برای شان  از عسل شيرين‌تر است.
 پروردگارا؛ به محمد و آل محمد آن معرفتي كه اين جوان ها به اسلام پيدا كردند و به قرآن و آن معرفت و آگاهي، اين راه را جلوي پاي شان گذاشت تا به تو ملحق شدند، خدایا به ما هم عنايت بفرما. خدايا؛ دريچه ی دل ما را به روي معارف اسلام و قرآن باز بگردان. ‌دل ما را به نور ايمان و و معرفتت و محبّت اوليائت گَرم و نوراني بدار. امام عزیز ما را تا ظهور امام زمان حفظ بفرما. رزمندگان ما را - كه همين الان شايد بچه‌هاي رامهرمز توی عمليّات باشند – خدايا به پيروزي نهايي برسان. پروردگارا؛ صدام و عواملش و اربابانش را با دست اين جوان هاي غیور و شجاع ما نابود بگردان. خدايا خدايا تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار.

متأسفانه - البته تأسف ندارد با این بیاناتی که شد - امشب برادر عزیزمان آقای غریب پور از مشهد بِهِشان تلفن شد که آقای غریب پور که مجروح بودند، ایشان هم نتوانستند از آقای حسین نژاد جدا بشوند؛  ایشان هم به آقای حسین نژاد ملحق شدند.

بله؛ انشاء الله برادرمان خاطراتی از ایشان دارد که در فرصت مناسب این خاطرات را می فرمایند. چون ما بِنا داریم که تبعیضی قائل نشویم بین شهدا؛ شهید بیگدلی، الان دربِ منزل شان دارند سینه می زنند، ما بِنا داریم که تا دربِ منزل ایشان هم برویم. ما حرکت می کنیم به طرف منزل شهید بیگدلی.