شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

مصاحبه با آقای جاسم مقدّم

متن ذیل گفت و گویی کوتاه با آقای جاسم مقدّم از آزادگان سرافراز شهرستان رامشیر می‌باشد که به بیان مطالبی پیرامون ویژگی‌های shahidan- 01اخلاقی شهید حجت الاسلام والمسلمین موسوی دامغانی پرداخته‌اند. شایان ذکر است این مصاحبه پس از تنظیم و پاره‌ای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.

-    به عنوان اوّلین سئوال بفرمایید از چه طریقی با شهید موسوی دامغانی آشنا شدید.

بنده با شهید دامغانی ارتباط چندانی نداشتم امّا پدرم با ایشان آشنا بودند چون وقتی رامشیر می‌آمدند مکان استراحت شان منزل ما بود. خودم تنها یک بار با ایشان برخورد داشتم که داستانش از این قرار است:

من در روابط عمومی سپاه بودم و چون در آستانه ی ماه مبارک رمضان قرار داشتیم یک روحانی را برای مراسم ماه رمضان دعوت کرده بودیم. ظاهراً در همین ایام شهید دامغانی به شرکت راه و ساختمان رفته بودند و صحبتی برای کارگران آن جا داشتند که یکی از بچّه‌های سپاه به نام حاج خلیل قنواتی بدون این که به ما چیزی بگوید ایشان را برای ایراد سخنرانی در سپاه دعوت می‌کند. حاج آقا هم قبول کرده و می‌فرمایند: من در ماهشهر برنامه‌ای دارم امّا بعد از این که کارم تمام شد خودم را به رامشیر می‌رسانم. ما هم از همه جا بی‌خبر برای خودمان برنامه ریزی کرده و مراسمی را در نظر گرفته بودیم. خلاصه ساعت پنج و نیم عصر شد و می‌باید تا نیم ساعت دیگر برنامه را شروع می‌کردیم که حاج خلیل قنواتی از راه رسید و گفت: من آقای دامغانی را دعوت کرده‌ام تا امشب سخنرانی کند. تا حاج خلیل این را گفت: من از کوره در رفتم و با عصبانیت گفتم: چرا شما آقای دامغانی را بدون هماهنگی با ما دعوت کردید؟! ما خودمان سخنران داریم؛ حالا چه طور اعلام کنیم؟! از طرفی هم حاج آقا دامغانی به رامشیر می‌آیند و چون می‌بینند خبری از برنامه ی سخنرانی ایشان نیست به بخشداری می‌روند که آن جا هم آتش فتنه را زیاد می‌کنند و به ایشان می‌گویند: این‌ها برنامه ی شما را اعلام نکرده‌اند. همین امر باعث می‌شود که حاج آقا به طرف سپاه بیایند و دنبال نمایند چرا این اتّفاق افتاده است. همین که از راه رسیدند و وارد اطاق شدند، گفتند: چرا جلسه ی سخنرانی را اعلام نکرده اید؟ من هم که آن موقع تنها هفده، هجده سال داشتم محکم گفتم: بله؛ اعلام نکردیم!. وقتی این جمله را گفتم آقای دامغانی به شدّت ناراحت شدند لذا به راننده‌ای که همراه شان بود گفتند: حرکت کنید تا برگردیم. در این فاصله آقای کاظمی که از بچّه‌های سپاه و فرمانده تیپ بودند و شخصیتی آرام داشت دنبال آقای دامغانی رفت و با خواهش و تمنّا ایشان را برگرداند؛ ما را هم مثل این که محاکمه‌ای در کار باشد روبروی ایشان نشاندند. من که دیدم اوضاع حسابی به هم ریخته است شروع کردم به توضیح دادن و همین طور که صحبت می‌کردم اشک هم می‌ریختم. آقای دامغانی که شرائط من را دیدند، گفتند: من از چیزی خبر نداشتم؛ فقط وقتی وارد شهر شدم در بخشداری چیزهایی به من گفتند. تا این که بعد از مدّتی متوجّه شدند من برادر شهید مقدّم هستم لذا گفتند: هدف من اصلاً این نبوده که هر طور شده سخنرانی داشته باشم بلکه می‌خواستم به شما که در روابط عمومی سپاه و تبلیغات هستید این نکته را متذکّر شوم که وقتی نماینده ولیّ فقیه می‌آید شما باید مراقب برنامه ی او باشید؛ اصل مطلب این است و إلّا برای من چه فرقی می‌کند؛ من به جای این که بخواهم این جا برای بیست یا سی نفر صحبت کنم، می‌توانستم در رامهرمز روحانیون را برای اعزام به نقاط مختلف آماده کنم.

اگر چه ماجرای آن شب ختم به خیر شد امّا قضیه به همین سادگی‌ها تمام نشد چون بعد از مدّتی از منطقۀ هشت سپاه گروهی برای تحقیق آمدند و گفتند: اختلاف شما با آقای دامغانی چه بوده است؟! که گفتم: چیزی نبوده و اختلافی در کار نیست. این قضیه هم گذشت امّا نگران بودم که بعضی‌ها بخواهند از این مسأله سوء استفاده کنند لذا رفتم رامهرمز تا ایشان را ببینم؛ به نظرم سیزدهم یا چهاردم ماه رمضان بود. وقتی رسیدم ایشان در حال بیل زدن و کمک کردن جهت احداث ساختمان حسینیه ی علمدار بودند. نزدیک رفتم و بعد از سلام وعلیک عرضه داشتم: برخی در صدد هستند از ماجرای چند روز قبل سوء استفاده کنند؛ شما اگر می‌توانید در این خصوص کاری انجام دهید. ایشان فرمودند: مشکلی نیست؛ من امشب برای سخنرانی می‌آیم رامشیر و همۀ مسائل را خودم حلّ می‌کنم و طبق وعده‌ای که داده بودند همان شب آمدند و سخنرانی کردند. بعد هم چند تا نامه نوشته شد و مکاتبه‌ای صورت گرفت و با عذر خواهی رسمی که از ایشان کردیم ماجرا ختم به خیر شد.

-    با تشکر از این که در این مصاحبه شرکت کردید و این خاطره را نقل نمودید.