شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

مصاحبه با والدین مکرّم شهید مسعود قنواتی

متن ذیل گفت و گویی کوتاه با والدین بزرگوار شهید مسعود قنواتی می‌باشد که به بیان مطالبی پیرامون ویژگی‌های اخلاقی شهید حجت shahidan- 01الاسلام و المسلمین موسوی دامغانی پرداخته‌اند. شایان ذکر است این مصاحبه پس از تنظیم و پاره‌ای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم می‌گردد.

-    لطفاً ضمن معرّفی، اگر خاطره‌ای از شهید موسوی دامغانی در ارتباط با خانواده ی محترم شهدا دارید، بیان نمایید.

بسم الله الرحمن الرحیم؛ اینجانب محمّد حسین قنواتی، پدر شهید مسعود قنواتی و متولّد سال ۱۳۱۸ هجری شمسی هستم.
خاطره ی اوّلم مربوط به مراسمی است که اداره ی تربیت بدنی رامهرمز برای خانوده ی شهدا برپا کرده بود. موقع خوردن شام فرزندِ کوچک شهیدی آمد و کنار آقای دامغانی نشست. همین طور که پسر بچّه غذا می‌خورد این روحانی بزرگوار به سرش دست می‌کشیدند و او را نوازش می‌کردند. این طفل هم که محبّت ایشان را دید شروع کرد به صحبت با آقای دامغانی تا این که در لابلای حرف هایش گفت: آقا؛ یک ماشین به ما می‌دهی؟! شهید دامغانی هم با مهربانی گفتند: به مادرت بگو گواهینامه‌اش را بگیرد؛ هر روزی که او گواهینامه‌اش را گرفت من فردا صبحش یک ماشین به شما می‌دهم.

خاطره ی دیگرم مربوط می‌شود به مراسم سالگردی که هر ساله برای مسعود می‌گیریم. چند روز قبل از شهادتِ آقای دامغانی به ایشان گفتم: هفته ی آینده سالگرد مسعود است؛ اگر تشریف بیاورید خیلی خوب می‌شود؛ که جواب دادند: حاجی؛ اگر شبِ مراسم در رامهرمز باشم حتماً خودم را به برنامه می‌رسانم. خُب این قضیّه گذشت و زمان جلسه رسید و ما در حال خواندن دعا بودیم که باجناقم از درب وارد شد و گفت: آقای دامغانی با دو نفر از محافظینش آمده‌اند. مراسم که انجام شد و پذیرایی صورت گرفت تعدادی از میهمان‌ها رفتند امّا آقای دامغانی نشستند تا مقداری دیدن کنیم؛ امّا همین طورکه صحبت می‌کردیم چشم شان به عکسی افتاد که با مسعود هستند و کنار هم ایستاده‌اند. تا عکس را دیدند به من گفتند: اگر فیلم این عکس را دارید به من هم بدهید. گفتم: فیلمش دست آقای شفیع است، ما هم از ایشان گرفتیم و چاپ کردیم.

درست هفته ی بعد از مراسم به اتّفاق حسین بیامرزی و احمد معمد رفته بودیم ماهشهر، منزل باجناقم که خبر اصابت هواپیما را شنیدیم. البته باز هم از شهادت ایشان اطّلاعی نداشتیم تا این که صبح وقتی باجناقم از خانه بیرون رفت خبر را شنیده و به من گفت: آقای دامغانی هم در هواپیما بوده‌اند. این شد که تصمیم گرفتیم همان صبح زود برگردیم رامهرمز تا ببینیم چه خبر است و چه کار باید بکنیم امّا وقتی وارد شهر شدیم و خودمان را به نزدیکی دفتر رساندیم مشاهده کردیم  مردم شهر و روستا مقابل دفتر امام جمعه جمع شده‌اند. آقای قوچانی هم برای مردم سخنرانی کرده و گفتند: افرادی که علاقه دارند در مراسم تشییع پیکر آقای دامغانی شرکت کنند، اسم بنویسند.

خلاصه ما اسم نوشتیم و به اتّفاق تعدادی از مردم رامهرمز با قطار راهی قم شدیم. یک شبانه روز هم در قم ماندیم تا موفّق شدیم در مراسم شرکت نماییم؛ وقتی جنازه را آوردند اوّلین کسانی که زیر تابوت را گرفتند رامهرمزی‌ها بودند. حقیقتاً آقای دامغانی مردِ آقایی بود؛ مردم رامهرمز هم ایشان را خیلی دوست داشتند؛ شخصی که خوب باشد همه به او علاقه دارند. ایشان یک چیزی بود برای خودش.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

مادر مکرّمه ی شهید مسعود قنواتی:

آقای دامغانی اهل سر زدن به خانواده شهدا بودند و به یکی یکی خانه‌ها وارد می‌شدند؛ حتّی نسبت به بچّه‌های کوچک محبّت داشتند. بعد از شهید دامغانی هیچ کدام از ائمّه جمعه رامهرمز مثل ایشان به خانواده شهدا سر نزده‌اند. آقای دامغانی خیلی خوب بودند و انشاء الله شفاعت ما را کنند. مردی بود که مِثلش نبود.

-    با تشکر از این که در این گفت و گو شرکت کردید.