نماز
- توضیحات
- منتشر شده در یکشنبه, 21 آبان 1391 17:21
- نوشته شده توسط مدیر
«نماز اول وقت»
تازه از منطقه برگشته بودم. به همراه یکی از دوستان راهی سمنان شدیم تا ماشاءالله را ببینیم، حسابی دلتنگش شده بودم؛ حوالی ظهر رسیدیم سمنان، زمین تفتیده و آفتاب داغ بود، گرمایَش حال و هوای جنوب را زنده می کرد. رفتیم پادگانی که ماشاءالله در آن دوره آموزشی اش را می گذراند. می دانستم از دیدن ما خوشحال می شود؛ همیشه عاشق دوست و فامیلش بود.
کمی منتظر ماندیم تا بیاید. پس از اندکی، ماشاءالله با آن صورت زیبا و چهره ی همیشه خندانش به استقبال مان آمد. هنوز مشغول سلام و احوالپرسی بودیم که صدای اذان ظهر از بلندگوی پادگان بلند شد .
ماشاءالله گفت: ببخشید، وقت نماز است، باید بروم.
با تعجب گفتم: ما برای دیدن تو این همه راه را آمده ایم، آنوقت ...
میان حرفم دوید و جواب داد: دایی جان؛ اول وقت است ... ؛ دیر می شود. این را گفت و رفت.
«به نقل از دایی شهید ماشاءالله حاجی کمالی »
«مسجد جامع»
علاقه مندی بیش از حدش به نماز جمعه و جماعت، او را از محله مان در باسکول تا مسجدجامع که آن روزها پاتوق بچه های جبهه ای بود، می کشاند. این عشق موجب شده بود که سختی این کار، هیچگاه مانع پیمودن این مسیر نسبتاً طولانی، آن هم با پای پیاده نشود.
" به نقل از پدر شهید محمد حسن واحدی"
«برپا دارنده ی نماز»
محمد حسن تنها اهل خواندن نماز نبود بلکه اهل اقامه ی نماز بود، چون چند کار را در مورد نماز انجام می داد که ما کمتر توفیق آن را داریم؛
- نمازش را می خواند.
- و آن را اول وقت هم می خواند.
- به جماعت هم به جا می آورد.
- کار مهم دیگرش این بود که اهل دعوت دیگران به نماز بود؛ خودش می گفت: به بچه هایی که در راه مسجد می بینم؛ می گویم: بیایید باهم به نماز برویم.
خوب است این جمله را هم به این خاطره ضمیمه کنید؛هر وقت بنده از جبهه می آمدم و توفیق حضور در مسجد جامع را پیدا می کردم او را در حالی که حداقل ده دقیقه به برپایی نماز بود در انتظار اقامه ی نماز می دیدم و این ها همه در شرایطی بود که به شدت مجروح بود و باید در خانه استراحت می کرد.
"به نقل از داماد خانوده شهید محمد حسن واحدی"
«از کودکی»
در آن سال ها مرحوم کربلائی سید علی اکبر داودالموسوی نماز جماعت را در حسن آباد اقامه می کردند و تعداد انگشت شماری هم در مسجد حاضر می شدند.
خدا پدرم را بیامرزد؛ من و سید حسن را همراه خود می برد که باعث آشنایی ما با نماز جماعت از سنین طفولیت گردید؛ برخی از سوره های قرآن را هم در همان ایام حفظ کردیم.
«به نقل از حجت الاسلام و المسلمین سید حسین تقوی برادر شهید پاسدار سید حسن تقوی»
«از نوجوانی»
ارتباط با مسجد را از نوجوانی تجربه کرده بود. منزل ما هم نزدیک مسجد بود و مخصوصاً شب ها میتوانست نمازش را با جماعت بخواند. گهگاه به ما هم میگفت:
- چرا به صورت مرتب در نماز شرکت نمی کنید؟!؛ حیف است روحانی باشد و جماعت را از دست بدهید.
نسبت به سایر تکالیف دینیاش هم همینطور بود؛ با این که کار می کرد و گرفتن روزه برایش خیلی سخت بود، اما یادم نمی آید روزه اش را خورده باشد.
«به نقل از آقای سید علی شاهچراغی پدر شهید سید حسن شاهچراغی»