شهید سید محمد تقی شاهچراغ: هدف و مقصودم از جبهه آمدن این است: 1- رضای حق 2- لبیک به ندای امام امت امید مستضعفان جهان 3- آزادی کربلا 4- تکلیف شرعی را اداء کرده باشم... با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان (عج) به اجرا درآید.

مصاحبه با پدر شهید

shaidan-23

متن ذیل محصول دو مصاحبه ی کتبی و شفاهی با مرحوم کربلائی سید علی اکبر شاهچراغ پدر بزرگوار شهید سید مهدی شاهچراغ می باشد که در سال 1380 هجری شمسی توسط برگزار کنندگان اولین یادواره ی شهدای روستای حسن آباد دامغان انجام گرفته است. ایشان در این مصاحبه ها به بیان خاطرات خود از فرزند شهیدشان پرداخته اند.

-     به عنوان اولین سئوال، ضمن معرفی خودتان مقداری از دوره ی کودکی و نوجوانی شهید سید مهدی بگوئید.

اینجانب سید علی اکبر شاهچراغ فرزند مرحوم سید آقا (معروف به کوه زری) و باز نشسته ی ارتش می باشم. سید مهدی از سنین کودکی بسیار هوشیار و با استعداد بود به طوری که همیشه آقای سید محمد شاهچراغی(فرزند سید حسن) در مورد او به ما سفارش می کردند و می گفتند: این بچه از حیث سواد در دنیا مشهور می شود. چون در همان خردسالی و قبل از این که وارد مدرسه شود خواندن و نوشتن را یاد گرفته و در تهران که محل سکونت مان بود پلاک و اسم مغازه ها را می خواند و می توانست بنویسد و همین علاقه ی به درس و نوشتن هم باعث گردید که از خط زیبایی برخوردار شود.
در نوجوانی هم بسیار انقلابی و پرشور بود و علاقه زیادی به حضور در جلسات مذهبی و دینی از خود نشان می داد؛ از برنامه هایی که با انگیزه در آن شرکت می نمود سخنرانی های مرحوم آقای کافی و منبرهای آقایان فلسفی، حجازی،کبیری،کاشانی، محمودی، صابری و هم چنین دعای ندبه در صبح های جمعه بود. معمولاً شب های جمعه در مجالس مهدیه تهران شرکت می کرد  به طوری که می توانم بگویم آقای کافی را به اندازه ی جانش دوست می داشت و به من هم یادآوری می کرد که درسخنرانی های آقای کافی شرکت نمایم. اهل شرکت در جلسات قرائت قرآن و دعای خانوادگی که شب های جمعه بر گزار می شد بود و در حفظ و یادگیری قرآن هم هوش خاصی داشت. به طور کلی خیلی زرنگ، با غیرت و مذهبی بود. از دیگر برنامه هایی که دنبال می کرد سفر و سیاحت، تفریح، ورزش، مطالعه و هم چنین خطاطی بود که به آن اشاره کردم.

-    از فعالیت های انقلابی ایشان هم اگر نکته ی خاصی در خاطرتان هست بازگو نمائید.

یک مطلب که در ذهنم باقی مانده است مربوط می شود به دوره ی سربازی او در اصفهان که خودش برایم تعریف کرده است. سید مهدی می گفت: با تعدادی از سربازها در حال آمدن به تهران بودیم که مردم و نیروهای انقلاب در قم یا سلفچگان جلوی مان را گرفتند و اجازه ی عبور نمی دادند اما  از آن جایی که من عکس امام خمینی [ره] را در جیب بغلم گذاشته بودم بلافاصله آن را بیرون آوردم و به مردم نشان دادم که همین هم باعث گردید اجازه ی تردد را بدهند و ماشین مان را گلباران نمایند. البته در بحبوحه ی اعتراضات مردمی وقتی دستور حضرت امام [ ره] مبنی بر تخلیه ی پادگان ها توسط نیروهای ارتش و سربازان صادر گردید سید مهدی از پادگان خارج شد و سربازی را ناتمام گذاشت.

-    از رفتن شان به جبهه بگویید و این که چطور راهی شدند؟

سید مهدی با پسر عموی ما (آقای سید علی شاهچراغی) در برنامه های بسیج شرکت می کردند تا این که یک روز گفت: می خواهم به جبهه بروم. این دقیقاً زمانی بود که منتظر تولد فرزندشان هم بودند که ده یا پانزده روز دیگر به دنیا می آمد. من از آن جایی که می دانستم به دیدن فرزندش خیلی علاقه مند است به او گفتم: این چند روز را صبر کن بعد اگر خواستی با خیال راحت برو؛ ولی قبول نکرد. حرفش این بود: فرمان  امام مقدم بر همه ی این هاست؛ امام دستور داده اند مردم خرمشهر را آزاد کنند. این بچه هم خدایی دارد؛ انشاء الله به دنیا می آید و شما هستید و از او مراقبت می کنید. به هر حال بعد از این که  خیلی خواهش و اصرار کرد رضایت ما را جلب نمود و به این صورت راهی جبهه شد.
این را هم بگویم؛ سید مهدی شب قبل از  اعزام در منزل شان  یک نوار کاسِت را پُر می کند و از همه ی بستگان و اطرافیان خداحافظی می کند که  این نوار الان هم موجود می باشد. حتی قبل از رفتن، به منزل برخی از اقوام و دوستان مراجعه می کند و حلالیت می طلبد و نیز سفارش لازم را به خانواده می نماید. باز به این اکتفا نکردند و بعد از خدا حافظی مفصلی که انجام دادند و برای رفتن عازم سپاه گردیدند دوباره به اتفاق دایی شان آقای سید علی اصغر شاهچراغ سوار بر موتور سیکلت ایشان به منزل مراجعه  و خداحافظی نمودند؛ به نظر می آید سید مهدی از شهادتش خبر داشته است چون همان روز  هم وصیت نامه اش را نوشته است. بالاخره راهی شدند و برخی از بستگان تا روستای  قدرت آباد ایشان را بدرقه کردندکه در آن جا موفق می شوند بار دیگر با او خدا حافظی و رو بوسی کنند.
چند روز پس از اعزام هم به شهادت رسید و این در حالی بود که دخترش در همین ایام به دنیا آمده بود.

-    آیا از چگونگی شهادت سید مهدی از دوستان شان چیزی شنیده اید؟

شب شهادت،سید مهدی به اتفاق آقای خسرو جلالی(مجیدیان) که در همان واقعه پایش را از دست داده اند و هم چنین آقای طیبی از اهالی روستای بَک داخل سنگر نشسته بوده اند. این دو بزرگوار نقل می کنند: همین طورکه نشسته و در حال صحبت بودیم یک دفعه مهدی به جایی خیره شد و گفت: رفقا صحبت نکنید مگر شما این آقایی که سوار اسب است و روی خاکریز می باشند را نمی بینید؟ گفتیم: سید مهدی مگردیوانه شده ای؟! اسب سوار چیه؟! در جواب مان گفت: نه؛ دیوانه نشده ام. او به ما اشاره می کند و می گوید: با خون شما خرمشهر آزاد می شود. چند دقیقه ای نگذشت که  خمپاره ای به سنگر اصابت کرد و سید مهدی به شهادت رسید.

-    شهادت سید مهدی چه تأثیری بر خانواده ی شما گذاشته است؟

همین قدر بگویم که سید مهدی الگوی ما و تمام اقوام و دوستان گردیده است و امیدواریم بتوانیم در این مسیری که سید مهدی قدم گذاشته است حرکت نماییم و پیرو خط ولیّ فقیه زمان و دنباله رو خط سرخ شهیدان باشیم؛ انشاء الله.

-    به عنوان پدر بزرگوار شهید چه انتظاری از مردم و مسئولین دارید؟

سفارش ما به  مسئولین این است که به  وصیت نامه ی شهدا عمل نمایند و خود را از خانواده ی معظم شهدا دور نکنند و نیزگهگاه با قدم و یا قلم شان ما را سر افراز نمایند.
سفارش مان به مردم هم رعایت تقوای الهی و حضور در تمامی صحنه ها از قبیل انتخابات و نماز جمعه و راهپیمایی ها می باشد و از جوانان نیز  انتظار داریم که در درس و انجام تکالیف و ادامه ی تحصیل کوشا باشند. برای همین هم سعی و تلاش ما این بوده است که تنها فرزند سید مهدی درسش را خوب بخواند که الحمدلله هم اکنون [در زمان مصاحبه] در دانشگاه علوم اراک در رشته شیمی محض مشغول به تحصیل می باشد.

-    باتشکر از این که در این مصاحبه شرکت نمودید.