مصاحبه با آقای مهرداد پورگچی
- توضیحات
- منتشر شده در دوشنبه, 22 تیر 1394 21:53
- نوشته شده توسط مدیر
متن ذیل محصول گفت و گو با آقای مهرداد پورگچی مسئول حراست فرمانداری شهرستان رامهرمز میباشد که به بیان خاطراتی از شهید حجت الاسلام و المسلمین سید ابوالقاسم موسوی دامغانی [نماینده ی رامهرمز در مجلس شورای اسلامی] پرداختهاند. شایان ذکر است این مصاحبه در آبان ماه ۱۳۹۲ هجری شمسی صورت پذیرفته است و پس از تنظیم و پارهای تغییرات تقدیم خوانندگان محترم میگردد.
- به نظر می رسد مردم رامهرمز اعتقاد خاصّی به شهید موسوی دامغانی دارند؟
همین طور است؛ یک بار آقای اسکندری تعریف میکردند: در منطقه ی ابوالفارس سر یک حلقه چاه اختلافی پیش آمده بود و یکی از طرفین اختلاف، پیرمردی بود که برای اثبات ادّعایش به آقای دامغانی قَسَم میخورد و میگفت: به جدّ فلانی و به روح فلانی قَسم، محدوده ی زمین ما از این جاست. طرف مقابل هم که دید او به جدّ آقای دامغانی قَسَم میخورَد، در جواب گفت: وقتی تو به ایشان قسم میخوری، من دیگر حرفی ندارم. یعنی وقتی دید اسم شهید دامغانی را میآورد، قبول کرد و به عنوان حکم پذیرفت.
- یعنی بعد از گذشت سی سال از عروج شهید موسوی دامغانی، هنوز مردم از ایشان صحبت میکنند؟!
شهید دامغانی در رامهرمز به گونهای رفتار کردند که به عنوان یک چهره ی ماندگار در بین مردم رامهرمز جای گرفته و ریشه دواندهاند به صورتی که میتوانم بگویم: آقای دامغانی تک ستاره ی درخشان شهر ما بودند.
اجازه دهید این مطلب را همین جا اشاره نمایم. سال ۱۳۸۵ خداوند توفیق داد و مشرّف شدیم خدمت امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا (علیهالسلام). وقتی از مشهد برمیگشتیم از جادّه ی شمال آمدیم تا به بندر ترکمن رسیدیم. در این شهر نشانی دامغان را گرفتیم که متوجّه شدیم در منطقه ای، رشته کوه البرز را شکافتهاند و جادّهای به شهر دامغان احداث گردیده است. خب ما هم همین راه را انتخاب کرده و طوری حرکت کردیم که صبح به دامغان رسیدیم. وقتی برای خرید مقداری میوه و گوشت وارد بلواری در شهر دامغان شدم متوجّه شدم اسم خیابان به نام شهید سید ابوالقاسم موسوی دامغانی مزیّن شده است. به پیرمرد خوش اخلاقی که صاحب مغازه ی میوه فروشی بود به شوخی گفتم: اسم نماینده ی ما را چه کسی روی این خیابان گذاشته است؟ ایشان گفت: روی تابلو نوشته است «شهید موسوی دامغانی» و این جا هم شهر دامغان است. گفتم: شما باید از ما اجازه میگرفتید؟! گفت: مگر شما اهل کجا هستید؟ جواب دادم: اهل خوزستان و شهرستان رامهرمز. همین که گفتم اهل رامهرمز هستیم پیرمرد شروع کرد به پر کردن پلاستیکی که قصد داشتم چند تا سیب و خیار در آن بریزم، بعد هم سراغ پدرم آمد و دست ایشان را گرفت و اصرار که باید بیائید خانه ی ما، چون مردم رامهرمز به خاطر شهید موسوی برای ما خیلی عزیز هستند؛ خلاصه خیلی گرم و صمیمی برخورد کرد و علاقه داشت که به منزل شان برویم امّا از آن جایی که با چهار تا ماشین آمده بودیم و تعدادِمان خیلی زیاد بود نمیتوانستیم دعوت ایشان را قبول کنیم. امّا نکتهای که میخواستم بگویم این است که این پیرمرد در همین مدّت کوتاه از بزرگواریها و زحمات شهید موسوی در شهر دامغان تعریف کردند و این که زمانی کمبود گاز مردم را اذیّت میکرده ولی آقای دامغانی جوری اقدام کرده بودند که همه با رضایت، مشکل را پشت سرگذاشته بودند. من هم از شجاعت ایشان گفتم چون اگر چه رامهرمز در خطّ مقدّم جبهه نبود ولی لازم بود افراد شجاعی در شهر باشند که بتوانند اوضاع را مدیریّت کرده و در خطّ مقدّم نبرد به بچّهها روحیه بدهند. این را هم اضافه کنم که اگر چه در زمان جنگ ائمّه ی محترم جمعه به جبههها سر میزدند امّا ایشان در این زمینه واقعاً استثناء بودند و همینها بود که باعث میشد محبّت آقا به دل مردم بنشیند.
- اگر ممکن است مقداری از کار و تلاش ایشان در رامهرمز بگویید؟
دوره ی دانش آموزی ما را برده بودند جهت نهال کاری که اگر اشتباه نکنم اطراف مربچه بود؛ شهید دامغانی هم به اتّفاق آقای مسیّب حیاطی برای بازدید آمدند. اتّفاقاً زمانی هم رسیدند که دانش آموزان از فرط خستگی روی زمین رها شده بودند. این سیّد بزرگوار وقتی رسیدند ابتدا دو تا ماشین از نهالها را خالی کرده و شروع کردند به کاشتن آن ها؛ یعنی آقای حیاطی بیل میزد و ایشان گیاه را میکاشت. همین کار ایشان باعث شد بچّهها روحیه بگیرند و چند تا ماشینی که باقی مانده بود را تخلیه و تا بعد از ظهر کار را تمام کنند. من در کتابی که در مورد ائمّه ی جمعه به سفارش مرکز مطالعات سیاسی وزارت کشور در سال ۱۳۷۳ کار کردهام وقتی به عملکرد ایشان رسیدم، با دوستان نشستم و شیوه ی اقدامات و تصمیم گیریهای ایشان را برّرسی کردم؛ واقعاً رفتارها و اقدامات ایشان را هیچ کدام از ائمّه ی جمعه نداشتند.
بگذارید با ذکر خاطرهای دیگر مطلب را ادامه دهم. ایشان خیلی مواقع بعد از ظهرها به روستاها میرفتند و از مناطقی که محروم بودند بازدید و به مشکلات شان رسیدگی می کردند؛ به عنوان مثال در رامهرمز روستایی هست که پایین دست شهر است و اهالی آن از سادات موسوی هستند؛ قبل از انقلاب، افرادی به ناحقّ زمین اهالی این روستا را گرفته و تصرّف کرده بودند تا این که شهید دامغانی به رامهرمز آمدند و با تلاش و دستور ایشان زمینها و اسناد آنها گرفته شد و تحویل سادات روستا گردید. امّا متأسّفانه به سبب وجود برخی افراد طاغوتی در تشکیلات اداره ی ثبت، با جا به جا کردن مثلاً یک عدد کاری کردند که مختصّات سند با زمینی که مردم از آن استفاده میکردند مطابقت نمیکرد و کسی هم از این ماجرا اطّلاع نداشت لذا کار اسناد تمام نشد تا این که در زمان فرمانداری آقای حاج بهرام عیسی زاده که از بچّههای رامهرمز و از دوستان نزدیک شهید دامغانی هستند و همواره از خاطرات شان تعریف میکنند - ایشان وقتی آقای دامغانی را با دیگران مقایسه میکردند میگفتند: آقای دامغانی کجایی؟! - سادات این روستا دوباره با مشکل مواجه شدند و به فرمانداری مراجعه کردند که از طرف اهالی، سیّدی به نام آقای حجازی خطاب به آقای فرماندار گفت: ما چنین مشکلی داریم و با چنین شرائطی روبرو شده ایم؛ وقتی شهید بزرگوار دامغانی بودند گرفتاری ما را حلّ کردند اما الآن چنین اشکالی در کار وارد شده است که باید کمک مان کنید. آقای عیسی زاده هم تصمیم گرفتند تا خدمت شهید دامغانی را کامل کنند. خلاصه فرمانداری پیگیر شد و و با تشکیل جلسات متعدّد با حضور افرادی از جهاد کشاورزی و اداره ی ثبت اسناد و جاهای دیگر، حدود یک ماه قبل کار تطبیق اسناد با زمینها تمام گردید.
- یقیناً شجاعت ویژگی بارز شهید دامغانی بوده است؛ اگر در این زمینه مطلبی به خاطر دارید، بیان نمائید.
یک بار ایشان در حال خواندن خطبههای نماز جمعه و صحبت در مورد جنگ بودندکه سه، چهار نفر از بازاریهای رامهرمز که صاحب ادّعا هم بودند – الان دیگر اسم شان را نمیآورم - ایستادند به نماز و «الله اکبر» نمازشان را گفتند. آقای دامغانی همین که متوجّه نماز خواندن آنها شدند با تَشَر گفتند: نمازت را قطع کن؛ صحبتی که من دارم میکنم از این نماز مهمّتر است و با قاطعیّت، آنها را از عمل شان پشیمان کردند؛حتّی وقتی یکی از آنها خواست نمازش را ادامه بدهد دوباره به او تَشَر زدند؛آن هم چه تَشَری!!
شهید دامغانی شجاعت و نیز قدرت و فنّ بیانی داشت که باعث میشد در برخوردها به راحتی به طرف مقابلش مسلّط شود؛ البته این برتری حاصل دانش و اعتقاد و از طرف دیگر پاکی خودشان بود؛ یعنی چون پاک بودند شجاعت هم کنارش میآمد. در این چند سالی که این جا کار کردند کسی نتوانست حتّی یک حاشیه برای ایشان ایجاد کند و همین است که این بزرگوار را در حافظهها و یادها ماندگارکرده است.
- با تشکّر از این که در این مصاحبه شرکت کردید.